وبلاگ روانشناسی من

وبلاگ اختصاصی روانشناسی دین

وبلاگ روانشناسی من

وبلاگ اختصاصی روانشناسی دین

سلام

من به عنوان فعالیت کلاسی درس روانشناسی دین اومدم که از یک کودک ۶ساله درباره خدا و آنچه که درمورد خدا می داند مصاحبه کنم.

مریم خانم ما۶سالش هست.من از او خواستم که به سوالات من پاسخ دهد.

مریم خانم بنظرت خدا کیه؟اصلا چیزی درمورد خدا میدونی؟

مریم:بله،خدا همونیه که دنیا رو آفریده

گفتم آفرین پس معلومه بلدی .میتونی ادامه بدی؟این حرفت یعنی خدا قوی هست؟

مریم:بله خدا مثل بابام هست پس

گفتم خدا که آدم نیست،میتونه مثلا یک نور بزرگ و درخشان باشه

مریم :یعنی یک لامپ خیلی بزرگ؟از اونایی که تو شهر بازیه؟

منم کلافه از اینکه دیگه موندم چه جوابی بدم به این بچه

بیشتر از ابنکه اون بمن جواب بده من به سوالاش جواب دادم

ولی جواب ها و سوال هاش برام خیلی جالب بود

خیلی مشتاق بود که بشینه باهام ساعتها  درمورد خدا حرف بزنه

 

 

 

تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی کودک است و هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندانمان آموزش های دینی را ارائه نماییم و اجازه دهیم کودکان دین کودکانه خود را داشته باشند. باید از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشکل برای آنها خودداری کنیم، چرا که نمیتوانند آن را درک کنند و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آنها از دین شود. همچنین به لحاظ عاطفی بهتر است در این سنین خداوند را با صفات رحمت و رحمانیت معرفی کنیم و نه با صفات قهریت. از تأکید زیاد و افراطی روی اجرای دقیق و صحیح برخی احکام دین و عقوبت اجرا نشدن صحیح آنها خودداری نماییم؛ چرا که این تأکیدات افراطی باعث ایجاد وسواسهای فکری و عملی در آنها و باقی ماندن این مشکل تا سنین نوجوانی و بزرگسالی شده است. بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی تا دوره تفکر صوری به تأخیر افتد. انتظار می رود در این مرحله نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفکر و تدبر و تأمل بپذیرد و تا پایان عمر از آنها حفاظت نماید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۶
یاسمین سادات حسینی

کودکان در مورد خداوند چه می دانند؟

ژان پیاژه، پیشتاز سوئیسی محقق رشد کودکان معتقد است کودکان درک درستی از خدا ندارند و او را موجودی عظیم الجثه و نسخه جادویی والدین خود می دانند ولی تحقیقات جدید نشان می دهد که پیاژه، کودکان را دست کم گرفته است. کودکان ۴ ساله می دانند که دعا کردن با آرزو کردن متفاوت است و در واقع مکالمه ای میان انسان و خدا محسوب می شود.

 

در این سن کودکان احترام خاصی برای قادر مطلق قائل هستند و به خوبی می دانند که اوست که کوهها را آفریده است.

 

کودکان در ۶-۵ سالگی به این باور می رسند که خداوند همه چیز را می داند، حتی چیزهایی را که بزرگترها نمی دانند. کودکان مدرسه ای اعتقاد دارند که خداوند کنترل زندگی آنها را مستقیما در دست دارد.

 

جالب اینجاست که کودکان در فرهنگ های مختلف همین احساس را دارند و از این نظر میان کودکان آسیایی و سایر قاره ها تفاوتی دیده نمی شود.

 

در واقع والدین نقش مهمی در شکل گیری اعتقادات فرزند خود ایفا می کنند. اگر کودک از استقلال نسبی برخوردار باشد احساس می کند که مهار زندگی اش در دست های خود اوست. چنین کودکانی خدا را موجودی مهربان و قابل احترام می دانند که به هیچ عنوان ترسناک نیست.

 

از سوی دیگر اگر والدین سختگیری زیادی از خود نشان دهند از نظر کودکانشان، خداوند موجودی خشمگین، قدرتمند و مجازات کننده خواهد بود.

 

لازم به ذکر است دختران بیشتر از پسران تحت تاثیر این مساله قرار می گیرند و در مجموع مادران نسبت به پدران نقش پررنگ تری ایفا می کنند.

 

کودکانی که رابطه تیره ای با والدین خود دارند یا از وجود پدر یا مادر خود محروم هستند خدا را جایگزین آنها می بینند.

 

از نظر آنهاخدا موجودی مراقب، حامی، مهربان و قابل اعتماد است. از طرف دیگر در بیشتر موارد نحوه رابطه نوجوانان با والدین شان بر ارتباط آنها با خداوند تاثیر می گذارد.

 

یکی از محققان اعتقاد دارد خدای نوجوانان خدایی قضاوت کننده، ناسازگار و سختگیر است و آنها دیدی نسبتا منفی در مورد او دارند. در هر صورت مذهب نقش مهمی در نحوه پرورش کودکان ایفا می کند. حتی والدینی که مسائل مذهبی را چندان جدی نمی گیرند نیز بر اهمیت این موضوع واقف هستند.

 

مذهب به زندگی افراد مفهوم می دهد و آنها با استفاده از آن می توانند به سوالاتی در مورد ماهیت و سرنوشت خود پاسخ دهند. این افراد معمولا نسبت به سرنوشت خود گله و شکایتی ندارند.

 

با این وجود باید میان خرافات و مذهب تمایز قائل شد. یادتان باشد تنها مذهب است که نقش مثبتی در زندگی و اعتقادات افراد بازی می کند.


منبع:روزنامه کیهان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۱۰
یاسمین سادات حسینی

دین از نگاه کارل گوستاو یونگ و نقد آن

کارل گوستاو یونگ یک متفکر عالی مقام است کسی که در سال‌های آخر عمرش تاحدی به یک اسطوره تبدیل شد.وی روان پزشکی بود که از طریق کاوش در اعماق و اسرار روان آدمی،دانش بشری را به زوایای مبهم درون پیچیده‌ی انسان رهنمون داد.
مطالعه عمیق او بر ساخت شخصیت انسان‌ها،این نکته را روشن ساخت که تلاش برای تبیین و تغییر رفتار آدمی در قالب فرمول ساده‌ی محرک و پاسخ ،آنچنان که رفتارگرایان می‌پنداشتند،میسر نیست.
غفلت از درون انسان،روان شناسی را در تبیین پدیده‌هایی چون مراسم دینی و مذهبی،عرفان،کمال جویی آدمی و ذخایر گسترده معنوی ناتوان می‌سازد.
تبیین دقیق نظر یونگ درباره انتظار بشر از دین، به فهم روان شناسی وی در عرصه روانشناسی دین بستگی دارد. روان شناسی دین از دیدگاه یونگ دانشی تجربی است که دین را از دیدگاه تجربی پژوهش می‌کند و بنا را فقط بر مشاهده‌ی پدیده‌ها می‌گذارد.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ می‌گوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه می‌یابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس درباره‌ی خدا نیست، بلکه درباره‌ی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان می‌کند:
دین یکی از قدیمی‌ترین و عمومی‌ترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمی‌تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسأله‌ی مهم شخصیتی را دارد.
دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمی‌توان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست می‌دهد بی آنکه اراده‌ی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آن‌ها اطلاق می‌کند. می‌توان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی می‌کند. اعتقاداتی که انسان در برابر آن‌ها استقامت به خرج می‌دهد و تجربه دینی خود را تقویت می‌کند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت می‌شوند.
یونگ درباره واقعیت داشتن دین می‌نویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیت‌های معنوی انسان از همه قوی‌تر و اصیل‌تر است.

 

تعریف یونگ از روان.

روان از سه سطح مختلف تشکیل شده است: هشیاری، ناهشیاری شخصی، ناهشیاری جمعی.
هشیاری: بخشی از ذهن است که در دسترس مستقیم فرد قرار دارد و شامل بازخوردهایی است که فرد از طریق آن‌ها با دنیای بیرون سازگاری می‌یابد.
در زیر آن ناهشیاری شخصی است، که منحصر به خود فرد است.
ناهشیاری جمعی به تجربه شخصی بستگی ندارد و نمی‌تواند به طور فردی کسب شود. پس ناهشیاری جمعی لایه‌ای کهن از ذهن انسان است که در عمق روان مدفون شده است و تکرار غریزی و ناهشیار فرایندهای خیال پردازی های اولیه از آن نشأت می‌گیرد؛ و در میان تمام انسان‌ها مشترک است.
تفاوت‌های موجود در نظریه فروید و یونگ در مورد دین.
کتاب توتم و تابو در برگیرنده نخستین فرض‌های فروید در مورد تشابهات موجود بین آیین‌های روان آزرده وار وسواسی و مراسم توتمی قبایل بدوی است. فروید بر اساس این تشابهات در هر دو کتاب آینده یک پندار و موسی و یکتاپرستی استدلال می‌کند که پدیده دین همانند نشانه‌های روان آزردگی است و به طور اخص به اضطراب‌های جنسی ناهشیار کودکان درباره والدینشان مربوط می‌شود. (عقده ادیپ).
یونگ تعریف فروید از دین را به عنوان روان آزردگی جنسی رد می‌کند. اگر ما بپذیریم که دین یک نوع روان آزردگی است این بدان معنا نیست که ما می‌پذیریم یک نوع روان آزردگی خاص است …
روان آزردگی علاوه بر داشتن معنایی منفی، می‌تواند از طریق فرایند بازگشت، با گشودن عمیق‌ترین و خلاق‌ترین سطح نا هشیار ذهن، به نام ناهشیاری جمعی مرحله‌ای مثبت در رشد روانی باشد. بنابراین تعریف فروید از دین نه تنها به رشد یگپارچگی فردی کمکی نمی‌کند، بلکه با خصومت جلو آن را می‌گیرد.

کهن الگو.

کهن الگو: یونگ محتویات ناهشیاری جمعی را کهن الگو نامید.
ابداع این مفهوم را به افلاطون نسبت داده‌اند. واژه کهن الگو به عنوان بیانی تفسیری از مثل افلاطون، مبنی بر آنکه همه موجودات مخلوقاتی ساختگی هستند، اتخاذ شده است.
کهن الگوها سازمان دهندگان ناهشیار اندیشه‌های ما هستندو فقط بیانگر احتمال نوع معینی از ادراکات و عمل هستند و سبک مکرر شناخت را یکپارچه و منظم می‌سازند. ولی خود کهن الگوها فقط می‌توانند از طریق تظاهراتشان به مشاهده درآیند. منظور ما از آن کهن الگو آن است که خودش به تنهایی غیر قابل مشاهده است ولی دارای آثاری به نام تصاویر ذهنی و اندیشه‌های کهن است که تجسم فکری آن را ممکن می‌سازد.

خدا به عنوان یک شکل کهن الگو.

منظور اصلی یونگ از مفهوم خدا آن است که خداوند یک کهن الگوست. در این دیدگاه یک صفتی خاص برای خدا قائل می‌شوند. صفتی که ویژگی همه کهن الگوهاست این صفت آن است که خداوند در مقام یک کهن الگو تجلی عمیق‌ترین سطح ذهن ناهشیار، یعنی ناهشیاری جمعی است.
آیا ادعای یونگ مبنی بر وجود شکل باستانی خدا در درون روان انسان می‌تواند وجود عینی خدا را اثبات کند؟ یونگ به این شکل پاسخ می‌دهد:وقتی من به عنوان یک روان شناس می‌گویم که خدا یک کهن الگوست منظورم آن است که یک تیپ (سنخ) روانی است. واژه تیپ از تیپوس به معنی وزیدن یا منقوش کردن است.
شایستگی روان شناسی به عنوان علمی تجربی فقط تا آنجاست که بر پایه پژوهش‌های مقایسه‌ای تعیین کند که آیا نمونه حک شده بر روی روان را می‌توان تصویر ذهنی خدا نامید یا نه!؟ همانطور که کهن الگوی قهرمان وجود واقعی یک قهرمان را نفی یا اثبات نمی‌کند کهن الگوی خدا نیز در پی اثبات یا رد وجود واقعی خدا نیست.

خدا به عنوان محتوای کهن الگویی.

محتویات کهن الگویی خدا چیزی جز تجربه روانی خدا را که آن‌ها را خلق می‌کند، توضیح نمی‌دهند و در این حد آن‌ها تنها موضوع اصلی مورد بررسی روان شناسی هستند. محتویات کهن الگویی خدا، همانند جلوه‌های عینی گرایش پیشینی (اصلی) انسان شکل خدا که به خودی خود ناشناخته‌اند فقط از طریق شیوه تجلی‌شان استنباط می‌شوند. مهم نیست که ممکن است در شکل گیری تصویرهای ذهنی از خدا، تجارب فردی دخالت داشته باشند.
این تجربه‌ها اساساٌ جلوه‌های چیزهایی هستند که به طور مستقیم ظهور پیدا نمی‌کنند و فقط به همین خاطر است که محتویات کهن الگویی خدا تنها به شکلی نمادین ظاهر می‌شوند. نماد، شکل خاصی از تجلی محتویات خدا برای ارائه شکل خدا به حساب می‌آید. بنابراین زبان نمادین، زبان دین است، یعنی تنها زبانی که برای تجلی تجربه روانی بلاواسطه و قطعی فرد از خدا در درونش مناسبت دارد.
تمایزی که یونگ بین شکل کهن الگویی خدا و محتوای کهن الگویی خدا قائل بود، به او اجازه می‌داد که خود را از پذیرش عقیده‌ی فروید مبنی بر روان آزرده بودن تصورات و خیالات مربوط به خدا دور نگه دارد. در حالی که محتوای خدا، بر تصورات حاصل از تجربه فردی بار می‌شود، همزمان یک استعداد روانی (پیشینی) ذاتی و مربوط به لایه ناهشیار را که جهانی و جمعی نیز مستقل از هرگونه تاریخچه شخصی است به واقعیت در می‌آورد.
این شکل کهن الگویی خداست، کهن الگویی خدا که در روان جریان دارد و پیش شرطی است که هر نوع بازنمایی نمادین از خدا با آن مطابقت دارد. اگر دین به طور پیوسته از تصاویر ذهنی پدر استفاده می‌کند این گواه بر ریشه ادیپی آن نیست، بلکه نشانه تحول هسته فوق شخصی و باستانی آن است.

ماهیت تجربه دینی.

یونگ می‌گوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنی دار نگریسته می‌شوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیع‌ترین و قوی‌ترین ارزش برخوردار است و حتی می‌توان گفت که به لحاظ روانی بسیار پر اهمیت و دارای شدت بسیاری است.
وی می‌گوید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها یعنی ملاحظه‌ای دقیق برآنچه جوهر دین را می‌سازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دین گرایانه است، تکانه ای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همه تصورات و فعالیت‌های دینی فراهم می‌آورد. در غیر این صورت این تعریف دین احتیاج به آن دارد که گرایش دینی، گرایش جمعی باشد.
مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است.
تجربه دینی تجربه‌ای چنان قوی است که تأثیرات روان شناختی عمیقی به جای گذاشته باعث دگر سانی شخصیت انسان و دگر گونی آگاهی می‌شود. ریشه دین وحی و مکاشفه است، پس ماهیت خدا در زبان روان شناختی، همه به ماهیت محتویات ناآگاهی جمعی بستگی دارد.

ارزیابی منتقدانه:

ادوارد گلاور که پیرو فروید است، نوشته‌های یونگ در مورد دین را گزافه گویی تلقی می‌کند و اضافه می‌کند که :تا آنجا که به گرایش دینی مربوط می‌شود، نظام یونگ از اساس غیر دینی است.
هیچ کس به این نکته که آیا خدایی وجود دارد یا نه توجهی نمی‌کند و یونگ از همه کمتر. تمام آنچه که ضروری است تجربه کردن یک بازخورد است که که به فرد کمک می‌کند تا زندگی کند. خیلی جرأت می‌خواست که یونگ نظام خود را در قرون وسطی ارائه می‌داد زیرا به خاطر ارتباطات کیمیا گرانه اش حتماً او را بی درنگ به آتش می‌کشیدند.
فیلیپ ریف می‌گوید : هم دین و هم علم، اصول نظریه‌ی یونگ را سرگرمی قشر بی ارزش و فرهیخته‌ای می‌داند که بیش از حد به خود مغرورند.
انتقاد دیگر بر یونگ فروکاهش دین در حد امری روان شناختی است. اریک فروم بر این امر تصریح دارد :یونگ دین را تا حد پدیده‌ای روان شناسی پایین می‌آورد و در عین حال ناهشیار را تا حد پدیده‌ای دینی ارتقا می‌دهد.
پالمر نیز تقریباٌ همین دیدگاه را در مورد یونگ دارد و تحلیل روان شناختی وی را نوع خاصی از تقلیل گرایی به نام ”اصالت روان شناسی“ می‌داند که دین را صرفاٌ به پدیده‌ای ذهنی تقلیل می‌دهد.
دان کیوپیت نیز در انتقاد تندتری از روش یونگ می‌گوید: تردیدی باقی است یونگ دعوی علم دارد، پس باید پرسید تا چه اندازه می‌توان آموزه‌های او را درباره روان ناهشیار جمعی و الگوهای کهن با روش علمی سنجید. آیا این آموزه‌ها به مفهومی واقعی است یا صرفاٌ توجیهی اساطیری برای این گزاره‌ی بسیار کم مجادله تر است که می گویداز آنجا که همه ادیان دستاورد اجتماعی انسان است و از آنجا که علم امروزی مرزی نمی‌شناسد، پس چیزی مانع راه نیست که هرکجا می‌خواهیم بگردیم و از منابع مختلف تغذیه کنیم؟ آیا یونگ واقعاٌ چیزی بیش از این می‌گوید؟؟

منابع:
۱_مایکل پالمر- فروید، یونگ و دین. مترجم:محمد دهگان پور، غلام رضا محمودی. چاپ اول. تهران انتشارات رشد ۱۳۸۵
۲_احمد اردوباری- مکتب روان شناسی تحلیلی یونگ. چاپ اول. تهران. شرکت چاپ بهمن ۱۳۵۴
۳_عبدالحسین خسروپناه- انتظارات بشر از دین. چاپ دوم. تهران. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر ۱۳۸۲
۴_به رایان موریس- مطالعات مردم شناسی دین. مترجم:سید حسین شرف الدین، محمد فولادی. چاپ اول. قم ۱۳۸۳
۵_کارل گوستاو یونگ- روان شناسی و دین. مترجم:فؤاد رحمانی. چاپ اول. تهران. انتشارات فرانکلین ۱۳۵۲
۶_آنتونیو مورنو- یونگ، خدایان و انسان مدرن. مترجم:داریوش مهر جویی. چاپ اول. تهران. نشر مرکز ۱۳۷۶
۷_مسعود آذربایجانی، سید مهدی موسوی اصل-درآمدی بر روان شناسی دین. انتشارات زیتون. قم ۱۳۸۵

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۱۴
یاسمین سادات حسینی

زیگموند فروید در ماه‌های مارس و آوریل سال ١٩١٥ میلادی، درست شش ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول، در دو مقاله با عناوین "سرخوردگی از جنگ" و "رابطۀ ما با مرگ"، به تبیین نظر خود دربارۀ پدیده جنگ و مرگ پرداخت.

فروید نظریه روان‌شناختی خود پیرامون جنگ را در این دو مقالۀ نسبتاً طولانی طرح کرده است. بعدها این مقاله‌ها در مجموعه آثار او زیر عنوان "مباحثی روزآمد دربارۀ جنگ و مرگ" انتشار یافتند. اما اغلب کسانی که در پی آشنایی از نظر فروید دربارۀ جنگ‌اند، نه به مقاله‌ها و کتاب مورد اشاره، بلکه به نامه‌هایی مراجعه می‌کنند که فروید چند سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در پاسخ به آلبرت آینشتین نوشت.

مسئلۀ ممانعت از جنگ

آلبرت آینشتین در سال ١٩٣٢ میلادی به توصیه آنری بونه، رئیس "انستیتوی بین‌المللی همکاری‌های معنوی" در پاریس که به او پیشنهاد تبادل نظر با دانشمندی سرشناس را داده بود، نامه‌ای به فروید می‌نویسد. آینشتین به‌رغم آن‌که اعتقاد چندانی به روانشناسی نداشت، در نامه‌اش به فروید از او می‌خواهد تا مسئله ممانعت از جنگ را از منظر روانشناسی بررسی کند.

آینشتین در جایگاه دانشمند علوم طبیعی در جست‌وجوی راه حل عملی پیشگیری از وقوع جنگ است. او که به استدلال قیاسی دقیق عادت کرده، امیدوار است با نظریه‌پردازی و طرح استدلال‌‌های محکم علمی، شوق انسان‌ها به شرکت در جنگ را نه تنها تضعیف که به‌کل بتوان از میان برداشت. آینشتین نامه خود به فروید که تاریخ ٣٠ ژوییه سال ١٩٣٢ میلادی را بر پیشانی دارد، با این پرسش آغاز می‌کند: "آیا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟"

فروید اما به کارگیری خِرَد و استدلال منطقی را راه مناسبی برای هدایت رشد روان انسان‌ها در جهت مقابله با جنگ نمی‌داند. او بر این باور است که معقول‌ترین، تیزبین‌ترین و زیرک‌ترین انسان‌ها، تحت شرایطی، بَرده و مقهور احساسات و غرایز خود می‌شوند. او سهولت بسیج مشتاقانه انسان‌ها برای شرکت در جنگ را در وجود غریزۀ تخریب می‌داند و نه تنها امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانۀ انسان‌ها ندارد، بلکه وجود آنرا لازمۀ ادامه حیات می‌داند.

نسبت "حقوق" با "زور"

فروید در نامه‌اش از بررسی نسبت "حقوق" با "زور" آغاز می‌کند. او بر این باور است که تضاد منافع میان انسان‌ها در اساس با توسل به زور خاتمه پیدا می‌‌کند. این اصل در دنیای حیوانات نیز که انسان نباید خود را از آن جدا بداند، مصداق دارد.

در آغاز و در زمانی که انسان‌ها به صورت گَله زندگی می‌کردند، زور بازو تعیین می‌کرد چه چیزی به چه کسی تعلق دارد و در پیشبرد کارها از اراده و خواست چه کسی باید پیروی کرد. قدرت بازو به زودی جای خود را به استفاده از ابزار تولید داد. پیروزی از آنِ کسی بود که بهترین اسلحه‌ها را در اختیار داشت و یا به بهترین وجه از آنها می‌توانست استفاده کند. با پیدایش اسلحه، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.

هدف اصلی جنگ این بود که طرف مقابل با خساراتی که به او وارد می‌شود و با از بین بردن نیروی او، مجبور به چشم پوشی از خواست‌ها و دعوی‌های خود شود. این امر زمانی کاملاً به نتیجه می‌رسید که پیروزی نهایی بر رقیب و به عبارتی، نابودی و کشتن دشمن امکان پذیر می‌بود.

فروید معتقد است که منشاء پیدایش حاکمیتِ قدرت‌های بزرگ، زور صرف یا نیروی متکی به دانش آنهاست و امروز هم به‌رغم تغییر و تکامل شیوه‌های حکومتی، باز تنها راه رسیدن به حق، زور است. البته این بار نیز زور با همان هدف و ابزار عمل می‌کند و خود را در مقابل کسانی که به مقاومت برخاسته‌اند، باز می‌یابد؛ تنها با این تفاوت که این بار زور شکل فردی ندارد، بلکه قدرتی اجتماعی است.

چنین به‌نظر می‌رسد که بررسی موجز فروید از نسبت زور و حقوق و استدلال‌های او در این زمینه، هنوز هم به قوت خود باقیست. به‌ویژه وقتی می‌بینیم که در هفتاد سال گذشته، به‌رغم دو جنگ جهانی، هنوز جنگ‌های کوچک و بزرگ در گوشه و کنار جهان در جریان است و ما شاهد ناتوانی سازمان ملل و حتی واماندگی اکثریت اعضای آن در مقابله با اعمال قدرت و ترکتازی اعضای زورمند و رفتارهای مستبدانه کشورهای کوچک و بزرگیم و هر بار "زور" بر "حقوق بین‌الملل" فائق آمده است.

"صلح پایدار"

با نگاهی گذرا به تاریخ بشر، می‌بینیم که همواره اختلافاتی میان یک یا چند موجودیت اجتماعی، اختلافاتی میان واحدهای کوچک و بزرگ شهری، منطقه‌ای، میان قبایل، اقوام، ملت‌ها، امپراتوری‌ها وجود داشته است که اغلب با زورآزمایی و جنگ خاتمه یافته است. چنین جنگ‌هایی یا با غارت و یا با انقیاد کامل و استیصال یکی از طرفین پایان گرفته است.

البته فروید درباره فتوحات جنگی داوری یکسانی ندارد؛ برخی مانند مغول‌ها فقط بدبختی و سیه روزی به بارآوردند و در مقابل برخی با ایجاد واحدهای اجتماعی بزرگ‌تر، به انتقال و تبدیل زور به حقوق یاری رساندند و امکان توسل دوباره به زور را از میان برداشتند و با برپایی نظام حقوقی جدیدی، سبب کاهش یا حتی رفع اختلافات شدند.

او بر این باور است که جنگ وسیله‌ای نامناسب برای برقراری "صلح پایدار" نیست؛ چرا که قادر است واحدهای بزرگی را پدید آورد که در محدودۀ آنها قدرت مرکزی مقتدری، وقوع جنگ‌های تازه را غیر ممکن سازد. با این همه نتیجه فتوحات دوام نمی‌یابد و واحدهای جدید اغلب در اثر وحدت اجباری بخش‌های مختلف، به زودی از هم می‌گسلند.

فروید طرحی را که از جامعۀ جهانی ایدآل خود می‌ریزد، پنداری بیش نمی‌داند و معتقد است که چنین آرامشی تنها در عالم نظر متصور است و در عمل وضعِ پیچیده‌ای پیدا می‌کند؛ زیرا اجتماع در آغاز دربرگیرنده افرادی و گروه‌هایی با قدرت و امکانات نابرابر است که پس از جنگ و انقیاد و انقلاب، به فاتح و مغلوب و ارباب و بنده و رهبر و پیرو تبدیل می‌شوند.

غریزه معطوف به جنگ

فروید معتقد به وجود غرایز گوناگون در انسان‌هاست و آنها را کلاً به دو گونه تقسیم می‌کند: یکی غریزۀ عشق که خواهان صیانت و وحدت است و فروید آن را "غریزه شهوانی" می‌خواند. این غریزه را، با آگاهی گسترده از مفهوم عام پسند جنسیت، می‌توان غریزه عشق یا "غریزه جنسی" نامید. از سوی دیگر، در درون هر انسانی "غریزه پرخاشگری" یا "غریزه تخریب" نیز فعال است که خواهان انهدام و کشتار است و به‌درستی نام "غریزه مرگ" به آن داده‌اند.

بنابراین رفتار انسان‌ها دارای پیچیدگی مختص به خود است؛ زیرا به ندرت رفتاری را می‌توان یافت که تنها از یک غریزه متأثر شده باشد. به باور فروید هر کنش و رفتار به گونه‌ای خودانگیخته، آمیزه‌ای از غریزه عشق و تخریب است. انگیزه‌های بسیاری باید همزمان با هم تلاقی کنند و بر هم تأثیر گذارند تا کنش و رفتار انسان امکان پذیر گردد.

از این‌رو، زمانی که انسان‌ها به جنگ فراخوانده می‌شوند، انگیزه‌های درونی مختلفی پاسخگوی توافق آنها با جنگ است، انگیزه‌های نیک و بد، انگیزه‌هایی که با صدای بلند بازگو می‌شوند و انگیزه‌هایی که با سکوت برگزار می‌شوند. ولی بی‌تردید میل به تعرض و تخریب جزو آنهاست.

وحشیگری‌های بی‌شمار در تاریخ، مؤید وجود چنین تمایلاتی است و توانایی آنها را اثبات می‌کند. گاهی که سفاکی‌های تاریخ را می‌نگریم، این تصور در ما قوّت می‌گیرد که انگیزه‌های اصیل فقط بهانۀ ارضای امیال تخریبی بوده‌اند. برای مثال به هنگام وقوع وحشیگری‌های دادگاه‌های تفتیش عقاید مذهبی، انگیزه‌های معنوی در ضمیر خودآگاه جای گرفتند و انگیزه‌های تخریبی به گونه‌ای ناخودآگاه آنها را تقویت کردند.

چرا با جنگ مخالفیم؟

حال اگر بپذیریم که تمایل به جنگ از غریزه تخریب سرچشمه می‌گیرد، می‌توان با استمداد از رقیب او، یعنی غریزه عشق، راه مقابله با جنگ را در آموزۀ اسطوره‌ای غریزه یافت. هر آنچه موجد پیوند احساسی میان انسان‌ها می‌شود، می‌باید در مقابله با جنگ به کار گرفته شود. این پیوندها به دوگونه‌اند: یکی در روابطی نظیر رابطه عاشقانه پدید می‌آید؛ حتی به مفهوم افلاطونی آن. فروید از این سخن خویش شرمنده نیست؛ زیرا در آموزه‌های دینی نیز آمده است که "همنوعان خویش را همانند خودت دوست بدار!"

نوع دیگر این پیوندها از طریق احساس یگانگی و همذات‌پنداری پدید می‌آید. هرآنچه اشتراک مساعی استواری میان انسان‌ها پدید آورد، به تحکیم احساس یگانگی و همانندی یاری می‌رساند. بخش بزرگی از جامعه بشری بر این وجوه بنا شده است.

فروید در نامه‌اش به اینیشین این پرسش را مطرح می‌کند که اصولاً چرا ما در مقابل جنگ چنین سخت برآشفته می‌شویم؟ شما و من و بسیاری دیگر؟ چرا ما به جنگ نیز چون دیگر مصائب آزاردهندۀ زندگی تن در نمی‌دهیم؟ چرا جنگ را امری طبیعی در نظر نمی‌گیریم که علل زیست شناختی دارد و تجربه به ما نشان داده که عملاً اجتناب‌ناپذیر است؟

او خود در پاسخ این پرسش می‌گوید: چون هر انسانی حق حیات دارد؛ چون جنگ، زندگی سرشار از امید انسان‌ها را تباه می‌کند؛ چون با اسارت کشیدن انسان‌ها، آنان را خوار و خفیف می‌سازد و راهی اردوگاه‌های مرگ می‌کند؛ چون بر خلاف انسان، او را به کشتار همنوعانش وامی‌دارد؛ چون ارزش‌های مادی گرانبهایی که حاصل تلاش و کوشش و کار انسان‌هاست، ویران و نابود می‌کند.

افزون بر اینها، چون جنگ به شکل کنونی‌اش دیگر امکان تحقق آرمان قهرمانانه گذشته را دربرندارد و در جنگ‌های آتی به خاطر تکامل جنگ افزارهای مدرن، نابودی کامل یکی از طرفین و شاید هر دو طرف درگیر را درپی خواهد داشت.

فروید تأکید می‌کند که فرایند رشد فرهنگی علت اصلی برآشفتن ما از جنگ است. نگرش روانی که فرایند تکامل فرهنگی به ما تحمیل کرده است، شدیداً در تضاد با جنگ قرار دارد. از این رو در مقابل جنگ برآشفته می‌شویم و قادر به تحمل آن نیستیم. این تنها مخالفتی عاطفی و وازنشی عقلانی نیست، بلکه برآشفتن صلح طلبان، یک نابردباری ذاتی است؛ گویی حساسیتی بنیادیست در شدیدترین حالت آن. در واقع چنین می‌نماید که تحقیری که جنگ بر زیباشناسی روا می‌دارد، چندان کمتر از وحشیگری‌هایش مایه بیزاری و مخالف صلح‌طلبان با آن نیست.

جنگ و فرهنگ

فروید این "حساسیت بنیادی" را برخاسته از فرایندِ رشد و تکامل فرهنگی می‌خواند که از زمان‌های بسیار دور ادامه دارد. او معتقد است، ما در واقع همه چیزمان را مدیون همین تکامل فرهنگی هستیم که بسیاری نام "تمدن" بر آن می‌نهند. از آنچه بهره برده‌ایم و از هر آنچه رنج می‌بریم برخاسته از همین فرایند تکامل فرهنگیست، تکاملی که علل و آغازش ناروشن، انجامش نامعلوم و برخی از ویژگی‌هایش به سادگی آشکار است.

از ویژگی‌های روانشناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت بیشتری برخوردارند: یکی قدرت‌یابی خِرد که بر زندگی غریزی چیره شده است؛ و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش.

فروید در پایان نامه‌اش این پرسش را پیش می‌کشد که تا کی باید در انتظار نشست تا دیگران نیز صلح‌طلب شوند؟ پاسخ فروید چنین است: "نمی‌دانم؛ اما شاید خیالبافی نباشد اگر به تأثیر دو عاملی امید ببندیم که در آینده‌ای نه چندان دور به جنگ و جنگ‌طلبی خاتمه خواهند داد: یکی نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از جنگ آتی. نمی‌توان حدس زد که این راه از چه پیچ و خم‌هایی خواهد گذشت. اما به جرئت می‌توان گفت: هرآنچه رشد و تکامل فرهنگی را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ خواهد داشت".

منبع:

خبرگزاری BBC

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۲۰:۳۴
یاسمین سادات حسینی

روان شناسی دین، آن گونه که امروز دریافت می شود موجودیتش را به همزمانی پیدایش ادیان تطبیقی در قرن نوزدهم اروپا با پیدایش دو رشته دیگر که در آغاز با دین بی ارتباط بود مدیون است. این دو رشته عبارتند از روان شناسی اعماق، که در حوزه علوم پزشکی به عنوان نخستین جست وجوی منظم نظریه ای در باب ضمیر ناخودآگاه، برای درمان بیماری های روانی پدیدار شد و دیگر فیزیولوژی روان شناختی که از فیزیولوژی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ادراک، با سنجش و آزمایشگری عینی انشعاب یافت. پیدایش روان شناسی دین را بعید است که بتوان به کار فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد یا نه؛ همچنین این رشته به طور طبیعی از هیچ سنت خاصی برنیامده است. از سوی دیگر مشکل بتوان از تولد یا زایش یا پیدایش دفعی این رشته سخن گفت. بلکه می توان گفت که روان شناسی دین برخاسته از فضای فکری و فرهنگی خاصی است که در آن روش علمی و دین پژوهی به نحوی پخته شده اند که چون هر دو در معرض پرسش های مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. این واقعیت را هم باید در نظر داشت که قرن نوزدهم شاهد نخستین شکوفایی بزرگ رهیافت های غیر فرقه گرایانه و روشمند به مطالعه پدیدارهای دینی است. در چنین زمینه کلی بود که ویلهلم وونت (۱۳۸۲-۱۹۳۰) آثارش را در زمینه روان شناسی تجربی پدید آورد. شخصیت کلیدی دیگر در حوزه گرایش به روان شناسی فکر اسوالد کولپه (۱۸۶۲-۱۹۱۵) بود که مکتب و رتسبورگ را تاسیس کرد که برای اولین بار کاربرد پرسشنامه، مصاحبه زندگینامه خود نوشت را در مطالعه پدیدارهای دینی باب کرد. علی ای حال اگر اروپا انگیزه و حرکت اولیه ای به روان شناسی دین داد در ایالات متحده بود که این رشته با عنوان یک رشته مستقل ریشه پیدا کرد. استانلی هال (۱۸۴۴-۱۹۲۴) که سالها با وونت در لایپزیک به تحقیق پرداخته بود در ایالات متحده یک آزمایشگاه روان شناختی برپا کرد که در زمینه روان شناسی دین به تحقیقات تجربی می پرداخت. از دیگر افرادی که بیشتر از همه چیز از آن جهت نامبردار است که نوع شناسی خلق و خو را در تجزیه وتحلیل رویکرد به دین و ایمان آوری به کاربرد جورج ا.کو (۱۸۶۲-۱۹۵۱) است. ولی با این همه نخستین نقطه عطف در روان شناسی دین در سال های ۱۹۰۱-۱۹۰۲ با سخنرانی های گیفورد ویلیام جیمز (۱۸۴۲-۱۹۱۰) به بار آمد. این سلسله سخنرانی ها در سال ۱۹۰۲ تحت عنوان تنوع تجربه دینی انتشار یافت. او در مطالعاتی که در زمینه روان شناسی تجربی انجام داده بود به این نتیجه رسیده بود که دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات است. از دیگر کسانی که در حوزه فیزیولوژی روان شناختی به تحقیق و بررسی پرداختند و به مطالعه روان شناختی دین روی آورند جمیز واتسون (۱۸۷۸-۱۹۵۱) بود. همچنانکه در سطور قبل اشاره گردید از دیگر رشته هایی که در قرن نوزدهم ارتباطی بین آن و دین نبود روان شناسی اعماق بود. نخستین شخصیت مهم در این زمینه پیرژانه (۱۸۵۹-۱۹۴۷) است که تجربیاتش در زمینه هیپنوتیزم و کارهایش در زمینه بهبود پالایشی ناخوشی عصبی و روانی او را به وضع نظریه هایی راجع به ضمیر نیمه آگاه، بعد شخصیت راهبر شد. او در اوج فعالیت هایش مدل های توضیحی اش را برای وارسی دین به طور کلی بکار برد و از آغاز هم دین برای او جاذبه خاصی داشت او با آنکه توجه اصلی اش را به نحوه تکوین و نقش مفهوم خدا- که او هسته اصلی دین و دیانت می دانست- معطوف داشت در یک سلسله پدیدارهای دینی از ایمان آوری عادی گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحی شگفت انگیز به مطالعه و تحقیق پرداخت. در پی آن، زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) تعلیم و تربیت علمی اش را در طلب با مطالعات جدید در علوم طبیعی آغاز کرد او معتقد بود که در جوامع ابتدایی تمایلات گرایش با محارم باید با محرمات دینی مواجه می گردید تا قابل کنترل باشد. از این رو تردید به جای همه منافعی که دین برای سلامت روحی تمدن بشری داشته است عقیده دارد که زمان آن رسیده است که واقعیت شناسی بیشتر را تشویق وترویج کنیم و به سرنوشت بشری خود تسلیم شویم و بر تثبیت کودکانه دین فائق آییم. از میان همه شاگردان فروید دو نفر به خاطر بریدنشان از او تاسیس مکتب های روانشناختی مستقلی از آن خویش شایان ذکر هستند یکی آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷) و دیگری کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱()۱.) حال ما به دلیل اینکه مباحث زیگموند فروید روان شناس اتریشی بحث انگیز بوده است و او در اوایل قرن بیستم با تحلیل عجیب و جدید خود از شخصیت انسان، نه تنها حوزه پزشکی بلکه کل جامعه را تکان داد می پردازیم.

 

پیشینه؛ زندگی و آثار فروید: زیگموند فروید در سال ۱۸۵۶ در مواردی بخشی از اروپای مرکزی به دنیا آمد خانواده وی یهودی بود. فروید نخستین فرزند از همسر دوم پدرش بود لذا وی در خانواده ای گسترده و مرکب رشد یافت. هم بازی های او فرزندان برادرش بودند به ویژه پاولین، دختر برادرش که او دوست داشت اذیتش کند ولی در عین حال به او نیز علاقه مند بود. فروید با نگاهی به دوران کودکی اش، این تجربه را شاهدی بر احساس دوگانه می گیرد؛ یعنی حالت عاطفی تجزیه شده ای که در آثار او به ویژه زمانی که به دین می پردازد. به صورت موضوع اصلی ظاهر می شود. وی معتقد بود که انسانها غالبا با احساسات متضاد عشق و خشونت- که به سوی شی شخصی جهت گیری شده اند- برانگیخته می شوند. فروید در کودکی با خانواده اش به وین کوچ کرد و تقریبا تمام عمرش را در آنجا زندگی کرد. وی در دبیرستان دانش آموز با استعدادی بود او دوره هایی در زبان لاتینی، یونانی وعبری دید و درسش را با شاگرد اولی تمام کرد. وی در کنار زبان آلمانی- که زبان بومی اش بود- انگلیسی و فرانسه را به خوبی فرا گرفت و سپس به فراگیری زبان اسپانیایی وایتالیایی پرداخت. در سال ۱۸۷۳ زمانی که هفده سال داشت در دانشگاه وین جایی که تحقیق درباره تشریح و روان شناسی را آغاز کرد سپس در سال ۱۸۸۱ دکترای پزشکی گرفت و در بیمارستان عمومی وین، جایی که مطالعه اش در مور مغز را دامه داد آغاز به کار کرد. چند سال بعد با مارتا برنیز ازدواج کرد کسی که زن خانه دار، مادر شش بچه و در تام عمر شریک زندگی فروید بود. فروید طی سالهای نخست کار پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی درباره بیماری روانی انجام داده بود و خیلی زود دوست صمیمی فروید شد آشنا گردید. نیز او در سال ۱۸۱۵ به پاریس رفت تا نزد پزشک معروف فرانسوی شارکو اختلالات عصبی را فرا گیرد. این ملاقات نقطه عطفی در زندگی وی گردید چون علاقه همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیش تر برانگیخت تا تحقیق صرفا زیست شناختی مغز. فروید در سال ۱۸۹۵ نخستین کتاب خود را با نام “مطالعاتی در باب هیستری” (۱۸۹۵) با دوستش بروئر منتشر ساخت. او در این کتاب با تداعی الفاظ هیستری زن بیماری را با برگرداندنش به حادثه ای که علت مرض او بود درمان کرد. فروید با این روش شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان- که وی آن را محور همه آثار خود قرار داد- پدید آورد و ترجیح داد آن را “روان کاوی”)psychoanalysis(بنامد. همان گونه که فروید پیش بینی می کرد عمل بالینی روان کاوی عمدتا شامل گوش دادن به صحبت های مریضی است که در ملاقات های منظم با پزشک تشویق می شود، تا به راحتی هرچه راکه به ذهنش می رسد به هر ترتیبی که به ذهن می آید و بدون هیچ ترتیب منطقی یا خط داستانی، بازگو کند. فروید بیش از پنج سال بدین ترتیب با بیماران کار کرد؛ گوش می داد، می خواند، می اندیشید و سپس نتایجی را به دست آورد که در اثری به نام تعبیر خواب (۱۹۰۰()۲) منتشر شد. این کتاب که در آغاز قرن بیستم منتشر شد انقلاب بزرگ فرویدی را در تفکر جدید پدید آورد. این اثر علاوه بر مطالب دیگر برای نخستین بار مفهوم مهم “ناخودآگاه” را مطرح کرد. آثار فروید هرچند از سوی تشکیلات پزشکی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت ولی با وجود این، حلقه کوچکی از علاقه مندان به خود را جذب کرد. فروید و نخستین همکارانش در سال ۱۹۰۲ یک سازمان حرفه ای به نام انجمن روان شناختی وین را تشکیل دادند. در میان این حلقه و یا در ارتباط با اعضای آن کسانی بودند که در کنار فروید به شهرت رسیدند. اتورانک، کارل آبراهام، آلفرد آدلر، کارل یونگ و دیگران در خلال این فاصله و طی گرفتاری های جنگ جهانی اول فروید به آرامی کارهای جدیدی را در نظریه روان کاوی آغاز کرد. در چند سال پربار اوایل قرن بیستم درصدد بود تا با انتشار کتاب هایی مانند “آسیب شناسی روانی زندگی روزمره”(۳()۱۹۰۱)، سه مقاله در باب نظریه جنسیت (۱۹۰۵) مستلزمات وسیع تر اندیشه روان کاوی را توضیح بدهد. تلاش های بعدی او کتاب “توتم و تابو” (۴) در حوزه این و در باب دین ابتدایی بود. ازدیگر کتاب های فروید عبارتند از فراسوی اصل لذت، خود و نهاد، آینده یک پندار، موسی وتوحید.(۵) لازم به توضیح است کتاب های آینده یک پندار و موسی و توحید و توتم وتابو ایده های اساسی وی را درباره دین بیان می کند.(۶)

۳- روان کاوی وناخودآگاه: اگر بحث فروید را از جایی که خودش شروع کرده- یعنی کشفیاتی که در تعبیر خواب (۱۹۰۰) گزارش داده- آغاز کنیم، می توانیم او را بهتر بشناسیم. وی این کتاب مهم را با بیان این مطلب آغاز می کند که رویای انسان که به طور گسترده در اسطوره، ادبیات، فرهنگ عامیانه و جادو تجسم یافته همواره کنجکاوی او را برانگیخته است. فروید می گوید هر انسانی دست کم درکی از اندیشه آگاهانه روزمره دارد. وقتی با دوستی صحبت می کنیم، چکی می کشیم، در مسابقه ای شرکت می کنیم و... تنها ذهن مان را به کار نمی گیریم بلکه علاوه بر آن همه می دانیم که ایده ها و مفاهیم دیگری در زیر آگاهی ها قرار دارد که به نظر می رسد بهتر است آنها را “پیش آگاه” بنامیم. ما اکنون از این خاطره ها، ایده ها و منویات آگاه نیستیم ولی هنگامی که مورد سئوال قرار گیرند مثلا اموری مانند سن والدین ما، دیروز شام چه خورده ایم و... به راحتی آنها را می توانیم به یادآوریم. هرچند در لحظه خاصی از این امور آگاهی نداریم ولی ذهن می تواند در مواقع ضرورت به راحتی آنها را به یادآورد. البته فروید می گوید ما در تجربه رویا، با چیزهایی کاملا متفاوت با سطح آگاه یا پیش آگاه فعالیت روانی مواجه می شویم. ما با لایه دیگر با قلمرو متفاوت ذهن که عمیق، پنهان، وسیع و به طور شگفت انگیزی قدرتمند است مواجه می شویم این حوزه ناخودآگاه است. این بخش عمیق خود مانند قسمت زیرین یخ هرچند ناشناخته است ولی از اهمیت فراوانی برخوردار است. این بخش از خود اولا منبع مهمترین میل های فیزیکی ما، یعنی میل به غذا و فعالیت های جنسی است ثانیا در حالیکه با این محرکها پیوند خورده مجموعه کاملا فوق العاده ای است از ایده ها، احساسات وعواطف مربوط به چیزهایی که شخص از روز اول زندگی اش تا کنون تجربه کرده یا انجام داده و یا آرزو کرده که انجام دهد. اگر بخواهیم تصویری از آن داشته باشیم می توان این قلمرو ناخودآگاه را “زیرزمین اسرارآمیز ذهن” نامید؛ انبار تاریکی که برای زندگی در طبقه بالا ضروری است، ولی زیرزمینی است که پر از توده ای از میل های نیمه شکل یافته که با تصورات، احساسات واثر خاطره های تجارب گذشته آمیخته است. ذهن آگاه در بالا از این چیزها آگاهی ندارد، ولی آنها وجود دارد و تاثیر غیر مستقیم نیرومندی بر همه اندیشه ها و اعمال می گذارد. او می گوید برخی از حوادث یا خصوصیات سابق در زندگی آنها موجب چنان واکنش عاطفی نیرومندی شده که نمی توانستند افراد آن را آشکار بیان کنند لذا این حوادث “سرکوب” شده و یا با فشار به ناخودآگاه و بیرون از دید و توجه ذهن رانده شده است. او در همین زمینه می گوید که این حادثه سرکوب شده در ظاهر فراموش شده است ولی در واقع از بین نرفته است. که افرادی که مبتلا به این بیماری می شوند رفتارهای عجیبی از خود بروز می دهند که او آنها را “روان رنجور” می نامد. وی تاکید می ورزد که قربانیان این گونه رنجوری ها را نمی توان با دارو درمان کرد؛ بلکه آنها را باید روان درمانی نمود.(۷) از این رو هدفی که فروید در کتاب تعبیر خواب ها ارائه می نماید اثبات ضمیر ناخودآگاه است که او به وسیله ضمیرناخودآگاه و عناصر دیگری (تاریخ انسانهای ابتدایی، تاریخ ادیان یهودیت و مسیحیت) نظریه ای در باب منشا دین ارائه می نماید که به نظریه “روان زایی”)psychogenic theory(مشهور است.

۴- عقده اودیپ: به اعتقاد فروید یکی از مهمترین کشفیات او کشف عقده اودیپ است همین کشف موجب شد که گروهی از صاحب نظران و دانشمندان او را فاسد و مروج شهوت رانی و فساد اخلاقی معرفی کنند. چنان که روشن خواهد شد عقده اودیپ مخصوص پسر وعقده الکترا مخصوص دختر است. عقده اودیپ را معمولا اینگونه توضیح می دهند: نوزاد نخستین کسی را که می شناسد مادرش است. زیرا مادر به رفع احتیاجات او می پردازد و به او شیر می دهد و... اینها همه سبب می شود که او به تدریج مادر را از آن خود وخود را از آن مادر بداند و در نتیجه دلبستگی شدیدی به او پیدا می کند. از سوی دیگر همزمان با این احساس دلبستگی شدید کودک با اعضای بدن خود آشنا می شود و متوجه عضو جنسی خود می شود. محصول این دو یعنی دلبستگی و آشنایی با عضو جنسی، سبب پیدایش عقده اودیپ در پسر و الکترا در دختر است. پسر نسبت به پدرش محبت دارد واو را از حیث ساختمان بدنی و عضو جنسی همانند خود می یابد و مایل است که کاملا همانند او باشد اما پس از آنکه متوجه می شود پدر محبت مادر را به خودش اختصاص داده است نسبت به او بدبین می شود و پدر را رقیب خویش دانسته و از او متنفر می شود پدر هم گاهی نسبت به او خشونت نشان می دهد و به او امر و نهی می کند و او را از برخی کارهای لذت بخش باز می دارد به کودک این بیم دست می دهد که مبادا پدر متوجه رقابت و نفرت او بگردد و برای مجازات او عضو جنسی اش را قطع کند. از این رو این خواسته غریزی به ضمیر ناخودآگاه می رود و یا اینکه جای خود را به خواسته دیگری می دهد که مورد پذیرش اجتماع یا خود شخص است و وصول به آن امکان پذیر باشد از این رو فروید رشد شخصیت و تمدن را نتیجه این تعویض ها و به گرایی ها می داند.

۵- نظریات فروید در باب منشا دین:

الف: نظریه اول فروید:

فروید کتابی به نام توتم و تابو دارد که در آن زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می کند، و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می کند. پریچارد این نظریه را داستان محض و “قصه پریان” می نامد به نظر فروید، انسان ابتدایی، در رمه آغازین زندگی می کرد. این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه می داشت. روزی این پسران متحد شده پدر را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست می آورند.

بعد از مدتی، آنها از عمل خویشتن پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان “توتم” است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند. و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده های آزاد شده بر خود از ثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را “نخستین جنایت تاریخ” می نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه همین جنایت می داند. برادران، آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه همه ادیان بشری قرار دارد. همه ادیان بعدی در واقع کوشش هایی برای حل این مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش در آن صورت می گیرد و راه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

ب) ترس، منشا دین

شیوه فروید در کتاب توتم و تابو این بود که به تحلیل دین در جوامع ابتدایی می پرداخت؛ یعنی سیری قهقرایی داشت و با سفر به گذشته به بررسی ساده ترین دین، یعنی توتمیسم می پرداخت. فروید در کتاب دیگرش، آینده یک پندار شیوه دیگری بر می گیرد. او در این کتاب دین را در عصر حاضر در نظر می گیرد و سپس به گذشته می نگرد. با در نظر گرفتن دین در عصر حاضر،او نه تنها به زمان های ما قبل تاریخ توجه می کند، بلکه به انگیزه های دینی بشر در تمام زمان ها و مکان ها نظری می افکند. تفاوت نگرش دوم فروید با نگرش نخستین این است که او در توتم و تابو به مناسک واعمال دینی متجلی در توتمیسم مانند تابوها نظر داشت و به باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا کمتر توجه می کرد. ولی در کتاب آینده یک پندار به مناسک و آیین های دینی چندان نظر نمی کند، بلکه توجه اصلی او به باورهای دینی، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.

نخستین نکته ای که فروید بیان می کند توضیح واقعیت هایی است که هرکسی درباره جهان وانسان می داند. انسان در دامن طبیعت متولد می شود و رشد می کند. اما جهان طبیعت، گرچه نوع بشر را پدید آورده است، نسبت به نوع انسان بی رحم است؛ زلزله، طوفان، امراض گوناگون و... حیات او را تهدید می کنند. انسانها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوهاست. بشر باید از امیال جنسی و طمع های فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گیر نوع بشر است. طوفان و زلزله هنوز به دست او رام نشده است.

فروید در قدم بعدی می گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده ایم: ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و... پدری داشتیم که به او پناه می بردیم و وجود او به ما قوت قلب می بخشید. صدای دل نواز او که می گفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی می شود، ما را از ترس می رهانید. این تجربه دوران کودکی ما است، ولی حال که بالغ شده ایم، چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی می کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی کند و مشکلات اجتماعی را فراموش می کنیم.

فروید برای توصیف باورهای دینی اصطلاحی خاص به کار می برد و آن “پندار”- یا توهم- است. او این واژه را به معنای خاصی به کار می برد. به نظر او، یک پندار باوری است که ویژگی اصلی آن این است که ما تمایل زیادی داریم که راست باشد. به عنوان مثال، این اعتقاد من که سرنوشت من تا پیری رقم خورده است، یک پندار است. من اعتقاد دارم که چنین عمری خواهم داشت. زیرا شدیدا چنین آرزویی دارم. میان پندار و خیال باطل فرق است. خیال باطل چیزی است که شخص آرزوی راست بودن آن را می کند، ولی هر کس دیگری می داند که راست نیست. فروید ادعا می کند که اعتقاد به خدا را به عنوان خیال باطل نمی داند، بلکه اعتقاد به خدا و دیگر باورهای دینی را پندار می داند. آیا نظر نخست فروید با این نظر او تفاوت گوهری دارد و آن را رد می کند؟ پاسخ فروید این است که در توتم و تابو فقط یک عنصر را کشف کرده است. انسان های ابتدایی پدر را هم دوست می داشتند و هم از او می ترسیدند. در این کتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولی در کتاب آینده یک پندار به مواجهه انسان بالغ با طبیعت می پردازد که نیروی دوستی با پدر و محبت به او، به دین تبدیل شده است. پدری که در توتم و تابو انسان ها صرفا از او می ترسیدند، در کتاب آینده یک پندار پدری می شود که همه او را دوست می دارند.

ج) غریزه جنسی سرکوب شده، منشا دین

تقریر سوم فروید که از معروف ترین نظریات وی است، بر این ادعای مبتنی است که غریزه جنسی یا لیبیدو)libido(مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، ارضا شود. اما از همان اوان کودکی پدر ومادر به انسان یاد می دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد وحتی به او می گویند که آلت جنسی خود را باید بپوشانی. هر قدر سن انسان بالاتر می رود، اجتماع محدودیت های بیشتری پیش پای او می نهاد. اما انسان تسلیم این محدودیت ها نمی شود. غریزه جنسی در مواجهه با این محدودیت ها سرکوب می شود و به ضمیر انسان برمی گردد؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می رود و در ناخودآگاه به شکل عقده درمی آید. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده اند؛ یعنی این غریزه سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی هم به صورت تعالیم دینی جلوه گر شده است.

پیدایش ادیان توحیدی از نظر فروید: فروید در آخرین کتاب خود، موسی و یکتاپرستی به مسئله ادیان توحیدی پرداخته است. این کتاب، عجیب ترین کتاب فروید است. او نخست بخشی از این کتاب را انتشار داد؛ زیرا کلیسای کاتولیک، سنگر آزادی در برابر خطر نازیسم شده بود و او نمی خواست مقامات این کلیسا را برنجاند. ولی وقتی آلمانی ها اتریش را به اشغال درآوردند و این سنگر در هم شکست، فروید به لندن رفت و این اثر را به طور کامل منتشر ساخت.

کتاب موسی و یکتاپرستی هم سبب آزردگی مسیحیان شد و هم یهودیان؛ زیرا این کتاب با تعبیری که بر اساس اصول طبیعی از منشا یکتاپرستی ارائه می دهد، به همه ادیان وحیانی سرایت می کند. فروید در این کتاب چند ادعا درباره تاریخ ادیان، خصوصا تاریخ یهودیت دارد و می خواهد بگوید با تحلیل روان شناختی می توان حوادث این تاریخ را تبیین کرد. او می بیند که حضرت موسی، بزرگ ترین پیامبر قوم یهود است که زندگی بنی اسرائیل را تغییر داد و آنها را تحت قوانین الهی درآورد. اما آیا واقعا حضرت موسی از قوم یهود و بنی اسرائیل بود؟ فروید ادعا می کند که حضرت موسی شاهزاده ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون)akhenaton(بود. اخناتون کوشید به جای آلهه متعدد مصری، معبود واحدی- یعنی خدای خورشید، آتن -)aten(را جایگزین کند. اخناتون در این کار توفیق نیافت تا بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. او کسانی را که علیه رهبری او می شوریدند، به مرگ محکوم می کرد. یکتاپرستی موسی از این جا پیدا شده که او آیینی خشن که خدایی واحد، یعنی یهوه را مورد پرستش قرار می داد به قوم بنی اسرائیل دیکته می کرد و در میان همین قوم کشته شد. بعدها قوم یهود در متون خود به جای دین موسای تاریخ، موسایی را قرار دادند که خود توصیف می کنند. این آیین جدید در مقابل تمام خدایان و آیین های قبلی قرار گرفت و قرن ها بعد، پیامبرانی میان قوم یهود آمدند که همین خدای واحد را تبلیغ کردند. مسیحیت هم که از میان قوم یهود ظهور کردوبه همین خدای واحد گرایید.

به نظر فروید، این مسئله با مسئله جنایت اصلی که در کتاب توتم و تابو توصیف کرده است، تفاوت عمده ای ندارد. مرگ موسای تاریخ، چیزی بیش از یک حادثه تاریخی است. این حادثه تکرار همان جنایت اصلی، یعنی پدرکشی توسط برادران است. یکتاپرستی هم همانند توتم پرستی از قوم یهود سربرآورد.

فروید در این داستان پردازی، به مقدار فراوانی قوه تخیل را به کار برده است. مشکل اصلی این است که داستان پردازی او با تاریخ جور در نمی آید. هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که به عنوان مثال بگوید: موسی در اصل شاهزاده مصری بود و یا فرعون خود خدایی واحد را به جای الله قرار داد! بلکه شواهد تاریخی بر خلاف داستان فروید گواهی می دهند.

۶- تحلیل نظریه فروید

قبل از این که نظریه فروید را نقد کنیم، به تحلیلی کلی از نظریه او نیاز داریم. از این رو نکاتی کلی را درباره نظریه او بیان می کنیم.

۱- گرچه فروید سه تقریر مختلف از منشا دین دارد، ولی این سئوال مطرح می شود که آیا این سه تقریر، به تقریر واحدی قابل ارجاع است، یا نه؟ بی شک در هر سه تقریر، دین نتیجه نیاز روانی بشر شمرده شده است، و به همین دلیل این نظریه (با سه تقریر مختلف) نظریه روان زایی نام گرفته است. اما آیا واقعا میان سه تقریر پیش گفته، تفاوت عمده ای است؟ قبلا توجیه فروید را در تفاوت تقریر اول و دوم بیان کردیم. او گفت این دو تقریر به دو جنبه ترس ودوستی با پدر اشاره می کند و در حقیقت دو روی یک سکه را نشان می دهند. ولی این توجیه فروید قانع کننده نیست. گرچه در هر دو تقریر، در مرحله متاخر ترس از پدر و یا محبت به او ظاهر می شود، اما در تقریر اول، منشا اصلی، محروم بودن برادران از جنس ماده و انحصارطلبی پدر عنوان شده است و در تقریر دوم ترس از طبیعت. پس اگر سلسله ای را که فروید برای پیدایش دین مطرح می کند، به دقت تحلیل کنیم، حلقه اول این سلسله به کلی متفاوت است. اگر به تقریر سوم نظر کنیم، سرکوب شدن غریزه جنسی به عنوان منشا دین، مطرح شده است که با تقریر اول تفاوت عمده ای ندارد؛ منتها در تقریر اول این نکته بسط داده شده است که چگونه غریزه جنسی به قتل پدر اولیه و پیدایش توتمیسم منجر شد، ولی در تقریر سوم این مطلب تشریح است.

۲- نظریه فروید، عاطفی و روان شناختی است. نظریه تیلور و فریزر نیز روانشناختی بود؛ یعنی برای دین تبیینی روانی ارائه دادند، ولی نظریه آنها عقل گرا بود. به عبارت دیگر، بر عنصر تعقل و تفکر بشر تکیه داشتند و از این طریق نشان می دادند که دین نتیجه محاسبه عقلانی نادرست بشر ابتدایی است. فروید در مقابل، گرچه نظریه ای روان شناختی ارائه می دهد، ولی در نظریه اش بر عواطف و غرایز و انگیزه های بشری توجه دارد؛ از این رو نظریه اش عاطفه گرا است.

۳- نظریه فروید “تحویل گرای کارکردی” است. او دین را به کارکرد روانی آن تحویل می دهد. نظریه دورکیم هم تحویل گرای کارکردی بود، ولی دورکیم دین را به کارکرد اجتماعی آن فروکاست و ابعاد دیگر دین را از توجه خود دور ساخت.

۷- نقد نظریه فروید

۱- نخستین نقدی که از سوی خود روان شناسان مطرح شده است، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، نظریات روانکاوی او است و نظریات روانکاوی فروید، خصوصا تاکید وی بر غریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدت مخالفت کردند و نظریات جدیدی برآوردند که مقایسه این نظریات با نظر فروید، نکات دیگری را روشن ساخته است. بعدا به برخی از آنها خواهیم پرداخت.

۲- اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی که وی می گیرد، موجه نمی سازد. اگر علت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، جنایت اصلی و یا غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهم محض است. ممکن است منشا باور به امر باطلی باشد، ولی ممکن است خود آن چیز واقعیت داشته باشد. به عنوان مثال، فرض کنید نخستین بار کسی از طریق مشاهده سقوط فلزی بر روی سنگ که ربا به وجود نیروی جاذبه پی برده باشد، ولی نمی داند که در اصل نیروی مغناطیسی موجب سقوط این فلز شده است، نه نیروی جاذبه. حال نمی توان با پی بردن به توهم این شخص وجود جاذبه را رد کرد. فرایند چنین استدلالی، یعنی نتیجه گرفتن عدم وجود چیزی از توهمی بودن باور به آن، مغالطه ای است موسوم به مغالطه تکوینی.

۳- تبیین فروید از دین بر مبنای الگوی پدر- فرزند، ممکن است در نگاه نخست در زمینه مسیحی موجه به نظر برسد؛ زیرا مسیحیان منحرف از خدای پدر سخن می گویند، ولی با کمی دقت روشن می شود که این الگو اصلا قابل تعمیم به دیگر ادیان جهان نیست. به عنوان مثال، در اسلام و یا یهودیت رابطه انسان با خدا، رابطه پدر و فرزندی نیست. به قول همیلتون: گوناگونی دین در فرهنگ های متفاوت جهان چندان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است. برای مثال “ایزد بانوها” را در نظر آورید خود فروید می پذیرد که “ایزد بانوها” به دلایل آشکار، با نظریه او خوب وفق نمی دهد.

این اشکال به تقریر اول و دوم وارد است.

۴- فروید رمه آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده اند، ولی هر دو نظر باطل است، اولا هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه ماده ها را در انحصار خود ندارد. ثانیا هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین های دیگر از تکامل آن برخاسته اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه ای بیش نیست. عناصر گوناگون توتمیسم مانند قاعده ازدواج با افراد بیرون از کلان، اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبار کلان از حیوان توتمی، حرام بودن حیوان توتمی و جشن توتمی، همگی جداگانه در جوامع گوناگون و در انواع صورت های جابه جا شدن رخ می دهند، ولی به ندرت همه با هم در یک جا جمع می شوند. (این نقد فقط به تقریر اول مربوط می شود)

۵- فروید چنین تصور می کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه برمی گردد. براین اساس می گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخودآگاه می رود و سپس به صورت شعر و یا هنر ویا دین، تجلی می کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته ا ند. (این نقد به تقریر سوم مربوط می شود.)

۶- فروید باور به دین و خدای طبیعت را ناشی از محرومیت و محدودیت هایی می دانست که اجتماع و تمدن بشری بر او تحمیل می کند. اما چرا در مقابل محدودیت های ناشی از تمدن و اجتماع، خدایی برای طبیعت تصور می شود؟ نظریه فروید از انسجام منطقی برخوردار نیست. علاوه بر این معلوم نیست چرا این موجود تصویر شده باید مسئولیت محرومیت های جنسی انسان را به عهده گیرد؟ هم چنین، این موجود چرا باید نگران عدالت واخلاق باشد؟ آنچه در ادیان می بینیم این است که انسان را به مطیع نبودن نسبت به غریزه جنسی دعوت می کند و حتی برخی ادیان، نظری افراطی در این باره دارند و می گویند: این غریزه به هیچ وجه نباید ارضا شود. نظریه فروید با این گونه امور جور در نمی آید. (این نقد به تقریر سوم و نیز تقریر نخست مربوط می شود()۸)

منابع ومآخذ:

۱- دایره المعارف دین و فرهنگ، ویراسته میرچا الیاده، مقاله روانشناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۱۹۱-.۱۷۵

همان، دین پژوهی، مقاله روان شناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص ۳۰۳-۲۹۱

۲- فروید، زیگموند، تعبیرخواب، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۳- همان، آسیب شناسی زندگی روزمره، محمدحسین وقار، ناشر اطلاعات.

۴- همان، توتم و باتو، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۵- فروید، زیگموند، موسی و یکتاپرستی، مترجم قاسم خاتمی، انتشارات جامی ص ۱۰۰-.۹۷

۶- پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری

۷- پالس، دانیل، همان، ص ۱۰۴-.۱۰۱

۸- قائمی نیا، علیرضا، درآمدی بر منشا دین، ص ۱۳۱-۱۲۱

لازم به توضیح است از دیگر کتاب هایی که برای مطالعه در این موضوع به نظر می رسد عبارتند از:

۱- سیاسی، علی اکبر، نظریه های شخصیت یا مکاتب روان شناسی،

۲- ملکم، همیلتون، جامعه شناسی دین، مترجم محسن ثلاثی،

۳- فروید، مفهوم ساده روانکاوی، مترجم فرید جواهر کلام.

۴- فروید، آینده یک پندار، مترجم هاشم رضی، انتشارات آسیا.

۵- فروید، زندگی من و روان کاوی، مترجم، عنایت الله شکیباپور، ناشر شهریار.

۶- فلیسین، شاله، فروید و فرویدیسم، مترجم اسحاق وکیلی، انتشارات تهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۵
یاسمین سادات حسینی

پرسش

سلام. با توجه به این که فروید معتقد بود منشأ پیدایش دین، سرکوب شهوت و امیال است و در واقع دین و مذهب را معلول و محصول امیال سرکوب شده جنسی می پنداشت، آیا واقعاً این طوری است؟ چگونه می توان این نظر را رد کرد؟

پاسخ اجمالی

در پاسخ چند نکته را متذکر می شویم:

1. اولین نکته ای که توجه به آن لازم است؛ این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین فرق گذاشت؛ بسیاری از اشتباهات در اثر خلط بین این دو مطلب است؛ نظریه فروید و امثال وی باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود نه منشأ دین؛ مبحث منشأ دین یک بحث کلامی یا فلسفی است؛ متکلمان و فیلسوفان در این زمینه می گویند: منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الاهی است که در قالب وحی به انبیا و رسولان خود الهام کرد، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین می تواند یک بحث روان شناسی یا جامعه شناسی یا فلسفی باشد.[1]   

2. پیرامون فرضیّۀ مطرح شده از سوی فروید، نقدهای گوناگونی ذکر شده است که در مجموع باطل بودن این فرضیّه را آشکار می سازد، در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود:

2-1. نخستین نقدی که روان شناسان گفته اند، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، دیدگاه های روان کاوی او است. نظریات روان کاوی فروید، خصوصاً تأکید وی بر غریزۀ جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از اندیشمندان در این زمینه می گویند: «اگر از او(فروید) مى‏ پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعى از میان مردم خواهد رفت؟ مى‏گفت: آزادى جنسى مطلق بدهید به طورى که هیچ محرومیّت جنسى وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولى نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.[2] چنان که برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدّت مخالفت کردند.

استاد مطهری چنین نقل می کند: «یونگ مى‏گفت اینکه آقاى فروید مى‏گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مى‏ کند درست است، ولى اینکه او خیال مى‏ کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسى‏ اى که به شعور باطن گریخته ‏اند مى‏ باشد بى ‏اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطرى و طبیعى دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعاى فروید صرفاً انبارى که از شعور ظاهر در آن چیزهایى ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالى که فقط از شعور ظاهر چیزى بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او مى‏گفت: فروید به قضیّه «روان ناخودآگاه» خوب پى برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى‏ گردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده مى ‏روند آنجا و به آن ملحق مى ‏شوند؛ دین جزء امورى است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطرى و طبیعى وجود دارد».[3]

در اینجا بد نیست نظریّه معروف‏ ترین دانشمند عصر ما یعنی آلبرت اینشتاین را درباره حسّ دینى و مبنا و منشأ آن نیز براى شما نقل کنم. این دانشمند مدّعى است که احساسات موجود(در مورد) مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمى ‏توان یکسان دانست. او مى‏ گوید: «براى یک انسان ابتدائى ‏ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانور وحشى، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبى است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات کم و بیش شبیهى مى‏ سازد. این موجودات را با دست و فکر خود مى‏ سازد و بعد از این آفریدن به این فکر مى ‏افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایى که در این مذهب پرستیده مى‏ شود خداى واقعى نیست، منجر به نوعى بت‏ پرستى مى‏ شود».[4]

مى‏گوید: «خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است. یک فرد مى‏بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان مى‏میرند، یک یک اطراف او را خالى مى‏ گذارند، پس آرزوى هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسى، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى‏کند».[5]

به عقیده اینشتاین خدایى که ناشى از این احتیاج است نیز خداى واقعى نیست. صفاتى که براى او فرض مى‏ شود همه صفات انسانى است. کتاب مذهبى یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدایى را معرّفى مى ‏کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.

 آن گاه چنین مى‏گوید: «ولى فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى‏شوند که یک معنى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته‏اند که واقعاً داراى خصائص و مشخّصات بسیار عالى و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند».

مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتى که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحى است؛ افرادى هم در همان جماعات یافت مى‏ شوند که خدا را آن چنان که شایسته قدس و جلال او است در نظر مى ‏آورند و پرستش مى ‏نمایند. آن گاه چنین مى‏گوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمى‏شود. من آن را «احساس مذهبى آفرینش یا وجود» مى‏ نامم. بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر مى ‏کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیده‏ها در طبیعت و افکار تظاهر مى ‏نماید پى مى‏ برد. او وجود خود را یک نوع زندان مى‏ پندارد چنانکه مى‏ خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد ...».[6]

در هر صورت در باب منشأ گرایش مردم به دین باید بگوییم گرایش به دین ریشه در فطرت انسان دارد؛ یعنى هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته‏هاى فطرى و عاطفى بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته‏هاى بشرى مقامى را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم مى‏شود اصلًا امکان ندارد چیز دیگرى جایش را بگیرد.[7]

2-2. اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی را که وی می گیرد، موجّه نمی سازد. اگر علّت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، دوری از جنایت اصلی و یا سرکوب غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهّم محض است. به عنوان مثال، فرض کنید علت پیدایش یا ارزش علم پزشکی ترس از بیماری یا مرگ یا اعتقاد و توهمات خرافی باشد، این دلیل نمی شود که علم پزشکی بی ارزش و اعتبار باشد.

 

[1]. جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، ص 37 و 47، اسرا، قم، چاپ دوم، 1382ش.

[2]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج‏3، ص 392، انتشارات صدرا، تهران.

[3]. همان، به نقل از: دین و روان، ترجمه مهدى قائنى.‏

[4]. همان، ص 395؛ نقل از مجموعه‏ اى از نامه‏ ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل« مذهب و علوم».

[5]. همان، ص 396.

[6]. همان، ص397.

[7]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج ‏3، ص 388.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۲۰:۱۳
یاسمین سادات حسینی

فروید و دین

از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت آیینی انجام دهند و در هردو آیین با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. فروید دینداری را بر پایه عقده ادیپ و دین ورزی را بر مبنای اندیشه پدر- خدا قرار می دهد.

فروید و دین

زندگی نامه زیگموند
فرویددر ۱۸۵۶ فرایبورگ متولد شد و در ۱۹۳۹ در لندن درگذشت. زندگی فروید یکی از دوره های خلاق تاریخ علم محسوب می شود. انتشار کتاب اصل انواع چارلز داروین کتابی درباره مفهوم تکامل بر زندگی علمی او در سن ۱۷ سالگی تاثیر به سزایی داشته اشت او در 1873 وارد دانشگاه وین در رشته پزشکی شد و در سال ۱۸۸۲ به عنوان یک عصب شناخت بالینی فعالیت تخصصی خود را آغاز کرد.
در خانواده ی فروید هشت فرزند وجود داشت که دو نفر از آنها برادران ناتنی بزرگسال فروید همراه با کودکانشان بودند.برادر زاده ی فروید که یک سال بزرگتر از او بود، نزدیکترین همدم دوران کودکی فروید به شمار می رفت. زیگموند از تمام کودکان خانواده بدش می‌آمد و هنگامی که رقیبی برای محبت مادرش به دنیا می‌آمد، احساس حسادت و خشم می‌کرد. بنابراین دور از انتظار نیست که فروید در جوانی به عقده ادیپ معتقد شده و اساس دین را بر پایه آن نهد.

فروید از همان سالهای نخست، سطح بالایی از هوش را نشان داد که پدر و مادر او به پرورش آن کمک کردند. برای مثال خواهران او اجازه ی نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن، مطالعات فروید را آشفته کند.
به او اتاقی مخصوصی داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند و حتی غذایش را در آنجا می‌خورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی باارزشی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده می‌کردند.

فروید و دین

فروید و روان شناسی دین
فروید خود را یهودی رها شده، شکاک و کاملا بی دین می دانست. او از باورهای کاتولیک ها تنفر داشت و دشمن واقعی را دین و کلیسای کاتولیک می دانست. فروید از اعمال دینی یهود نیز تنفر داشت و پس از ازدواج نیز همسر و فرزندانش را از آموزه های دینی یهود بازداشت. او دین را زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر می دانست و معتقد بود با رشد علمی انسان، بندهای توهم از پایش باز می شود. روش فروید روان تحلیل گری یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا ناخودآگاه بود. مهم ترین اندیشه فروید که در همه حوزه های علمی او به ویژه دین تاثیر گذاشته، عقده ادیپ است. "عقده ی ادیپ بدین معناست که کودک به دلیل عشق به پدر یا مادر (جنس مخالف) با پدر یا مادر (جنس موافق) خود به شدت به رقابت می‌پردازد.

مفهوم خدا در اندیشه فروید
فروید، باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امرى توهّمى مى‌داند. او معتقد است خدا، همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمى تعالى یافته و بر اثر یادآورى ناتوانى دوران کودکى و توجه به نیازهاى همیشگى خود، بدان روى آورده است. او دین و دین‌دارى را در ردیف رفتارهاى روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار مى‌آورد و بر آن است که با افزایش افق‌هاى علمى در زندگى انسان، سرانجام دین از صحنه حیات آدمى زدوده خواهد شد. از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند.

 

فروید و دین

تاثیر عقده ادیپ در ایجاد سنت های دینی
فروید، توتم‌گرایى را ریشه خداگرایى در میان انسان‌ها مى‌داند. او براى توجیه توتم‌گرایى، سناریوى زیر را امرى مسلم پنداشته است.
عشیره‌اى کوچک تحت سیطره مردى قدرتمند و بسیار حسود زندگى مى‌کردند. مرد قدرتمند، تمام زنان آنان را در اختیار گرفته بود و تمام رقیبان، از جمله پسران خود را از صحنه بیرون رانده یا کشته بود. یک روز برادران رانده شده با تبانى یکدیگر، پدر را کشتند و او را با حرص و ولع خوردند. آنها با نابودى او، همانندسازى با او را در پیش گرفتند و هر کدام بخشى از قدرت او را به دست آوردند. آنان پس از مرگ پدر، براى تملک زنان به رقیبان همدیگر تبدیل شدند.
از سوى دیگر، به دلیل عمل هولناک خود و سوختن در آتش ندامت، حیوانى را، چونان توتم، جانشین پدر قرار دادند و خوردن گوشت آن را تحریم کردند. آنان با تحریم کشتن توتم، عمل گذشته خود را فسخ کردند و با چشم‌پوشى از ادعاى خود درباره زنان که اکنون آزاد شده بودند، از پى‌آمدهاى کردار خود اظهار انزجار کردند.
این رویداد وحشتناک، در خاطره پسران باقى ماند و به سرعت یاد و خاطره آن گرامى داشته شد. فروید، همانند روبرتسن اسمیت، همین امور را آغاز سنت‌هاى دینى مى‌داند. به باور فروید، تأثیر عقده ادیپ بر تمامى صورت‌هاى اعمال دینى از جمله در دوران ما باقى مى‌ماند.
 

فروید و دین
 

 فروید فرض مى‌کند توتم‌گرایى که نخستین گام در پیدایش سنت‌هاى دینى به شمار مى‌آید، شروع بازگشت امور سرکوب شده را به تدریج به ذهن بشر آورده است. این بازگشت، فرایندى تحولى و تدریجى بوده است که در آن، جاى حیوان توتمى را یک خداى انسان انگاره واحد پر کرد.
ویژگی این پدر در اندیشه فروید به این صورت بود که پدر از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان و فرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می راند تا زنان را برای جفت گیری در انحصار خود داشته باشد.
 از نظر فروید پدر که رهبری گروه را به عهده داشت بخاطر حسادت، نزدیکی جنسی را منع می کرد. این ممنوعیت مبنا و منشاء توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون همسری گردید.
به این ترتیب قوانین ومراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلو گیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می شود. توتم جد و نیای مشترک قبیله است که نگه دارنده و محافظ و الهام بخش آنان می باشد. لذا دین روان رنجوریی است که از عقده ی ادیپ و رابطه با پدر ناشی می شود.
به اعتقاد فروید، این رفتارها از درماندگی کودک بر می خیزند و از طریق تصویر پدر-خدا، تا بزرگسالی ادامه می یابند. پدر واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابه خدایی که فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می دارد، زنده می شود. به نظر فروید، اینکه فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین مدرک از ماهیت خردسالانه ی این باور است.

 

در نقد نگاه فروید به دین، باید گفت:
1. فروید، بى‌دینى تمام‌عیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمى‌توان گفت که او توانسته است بدون سوگیرى درباره دین اظهار نظر کند.
2. جهان‌بینى فروید درباره جهان هستى، مادى‌گرایى صرف است. این جهان‌بینى، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که به هستى برترى و متعالی یعنی خداوند معتقدند، در تعارض است.
3. برداشت فروید از «خود» و نیز نسبت دادن آن به حیطه دین و دین‌دارى علمی نیست و  برداشت‌هاى فروید که برپایه داستان‌پردازى‌هاى غیرعلمى است، هیچ سند قابل اعتمادى ندارد.
4. از زمان نظریه‌پردازى فروید درباره ماهیت دین و دین‌دارى در میان مردم، بیش از صد سال مى‌گذرد. در این مدت، بى‌گمان شناخت آدمى درباره قواعد حاکم بر جهان فزونى یافته است و به باور برخى اندیشمندان، دست‌کم فن‌آورى گام‌هاى نهایى خود را برمى‌دارد، ولى برخلاف تصور فروید، نقش دین در معناسازی زندگی انسان مدرن افزایش یافته است.

یونگ در نقد نظریه جنسی فروید می گوید: عقیده مزبور تنها بیان کننده جنبه ای از واقعیت است زیرا انسان تنها تحت فشار غریزه جنسی نیست و غرایز دیگری نیز وجود دارد. مثلادر زیست شناسی، غریزه تغذیه به اندازه غریزه جنسی دارای اهمیت است.
در جوامع ابتدایی، هرچند جنسیت نقش خود را دارد، ولی تغذیه جای بسیار بزرگتری را اشغال می کند و غذا مهمترین کشش میل انسان ابتدایی است. جوامع دیگری نیز وجود دارد -منظور جوامع متمدن است- که در آن قدرت نقش بسیار بزرگتری تا جنسیت ایفا می کند. 
فطرت تعالی طلبی انسان که به صورت دین تجلی یافته است نیز یکی از کشش های درونی انسان است. چگونه می توان میل جنسی را مسلط بر این میل فطری دانست. فروید نیز صرفاً ادعا می کند  و دلیلی ارائه نمی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۱۶:۲۴
یاسمین سادات حسینی

آزمودن اثر بخشی دعا بر روی بهبودی بیماران

 

 

 

سنت‌های دینی گوناگون در سطح جهان دریافت‌های پیچیده‌ای از ذات، عملکرد و انتظارات از دعا دارند. این که اثربخشی دعا قابل کشف است یا نه و اگر هست چگونه ، به این بستگی دارد که به نتایج دعا چگونه به عنوان یک مسئله نگریسته شود، در حالی که بعضی از گروه‌های مذهبی استدلال می‌کنند «قدرت دعا» آشکار است، برخی دیگر این که اثربخشی دعا اصلاً به‌طور قابل اطمینان قابل اندازه‌گیری است یا می‌تواند معنا دار پنداشته شود را زیر سؤال می‌برند.[۱][۲][۳] مسایل ابتدایی فلسفی به این پرسش که دعا اثربخش است یا نه شکل می‌دهد مثلاً این که استنتاج آماری یا ابطال‌پذیری اطلاعات کافی برای ابطال یا اثبات چیزی را فراهم می‌آورند یا نه و این که آیا این پرسش اصلاً در مقوله علم می‌گنجد یا نه.

اثربخشی دعا یا نماز، موضوع انواع تحقیقات از زمان مطالعات فرانسیس گالتون در ۱۸۷۲ بوده‌است. آزمایش‌های دو سو کور Double-blind هیچ گونه اثری نشان نداده‌اند.

در تحقیقی که در ۲۰۰۶ توسط بنیاد جان تمپلتون با هزینه ۲٫۴ میلیون اجرا شد، تأثیری از دعا کردن بر روی بهبودی بیماران به دست نیامد.[۴] در این تحقیق، اثرات درمانی دعا در بهبود بیماران قلبی که بای پس قلب کرده بودند، مطالعه شد: به این طریق که گروه‌های مختلف دعای شفاعت دریافت کرده، مورد دعا قرار نگرفته، به آن‌ها گفته شده که برایشان دعا می‌کنند، و گروهی دیگر از دعا برایشان اطلاع نداشتند.[۵] در نتیجه مطالعه مشاهده شد که دعا کردن در بهبودی یا کمتر شدن مشکل در حین بهبودی تأثیری ندارد، ولی آن دسته که از دعا کردن برایشان مطلع بودند عوارض بیشتری پس از عمل داشتند (۵۹٪ مشکل بعد از عمل در کسانی که از دعا اطلاع داشتند، نسبت به ۵۲٪ مشکل بعد از عمل در کسانی که از دعا اطلاع نداشتند).[۵]

هرچند بعضی مطالعات تحقیقی اثربخشی دعا در کاهش تب و کاهش زمان بستری شدن در بخش مراقبت‌های ویژه و بیمارستان را نشان داده و نیز بهبودی نسبی در بعضی بیماری‌های سرطانی را تأیید کرده‌است،[۶][۷][۸] ولی مطالعه بنیاد همیاری کوکران، یافته‌های مؤثر بودن یا نبودن دعا در بیماری‌ها را دوپهلو دانسته و شواهد تأیید کننده یا رد کننده را کافی نمی‌داند.[۹] پژوهشگران بر این باورند که دعا همانند هیپنوتیزم و مدیتیشن باعث پایین آمدن میزان اضطراب و استرس و در نتیجه بهبود وضعیت ایمنی بدن می‌شود. معمولاً بیماری‌های سخت جسمانی باعث ایجاد نگرانی و اضطراب در بیمار می‌شود که در مواردی توانایی سیستم ایمنی بدن تا هشتاد درصد پایین می‌آورد که خود باعث پیشرفت بیماری و تأخیر در وضعیت بهبودی بیمار می‌شود. در این گونه موارد دعا باعث اطمینان قلبی و آرامش بیمار شده و توانایی سیستم دفاعی بدن را به وضعیت نرمال برمی‌گرداند. در حقیقت مکانیزم اثر دعا در کمک به بهبودی بیماری‌ها بر خلاف تصور عامه مبتنی بر قوانین علمی و این جهانی است و هر گونه تأثیر ماورایی و متافیزیکی از دیدگاه علمی مردود است.

 

منبع :

۱.www.fa.m.wikipedia.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۲۲:۱۲
یاسمین سادات حسینی

3 اصول روانشناختی Nxium برای شستشوی مغزی اعضای خود استفاده می شود

کیت رانیر ، ارکستراتور فرقه Nxium ، اخیراً به 120 سال زندان به جرم قتل ، داشتن پورنوگرافی کودکان و قاچاق رابطه جنسی محکوم شد. بسیاری از این جنایات در داخل یک حلقه داخلی Nxium به نام DOS رخ داده است - به لاتین Dominus Ob obiousious Sororium یا "ارباب بر برده". در DOS ، زنان قربانی به یک رابطه "ارباب و برده" با زنان با رتبه بالاتر فرقه ، با حروف اولیه Raniere مارک شده و برای رابطه جنسی با Raniere دستکاری شده است.

احتمال این وجود دارد که وقتی در ابتدا در مورد این فرقه امروزی آگاهی پیدا کردید ، اولین فکر شما این بود که "من هرگز گول پیوستن به یک فرقه جنسی را نخواهم خورد" ، اما اشتباه می کردید. نمایش های اخیر مانند HBO’s The Vow و Starz's Seduced پرده فرقه را کنده کرده اند و به کارهای داخلی گروه نگاه می کنیم. من هر دو نمایش را تماشا کرده ام و آنچه برای من روشن شده است این است که ترفندهای روانشناختی که رانیر استفاده کرده خاص خاصی نیست. در حقیقت ، توانایی او در به دام انداختن بسیاری از قربانیان ریشه در اعتماد او به چندین اصل اصلی روانشناختی دارد - اصولی که هر یک از ما در برابر آنها آسیب پذیر هستیم.

رانیر از کجا می دانست چه دکمه های روانشناختی را فشار دهد؟ به نظر می رسد ، وی در رشته روانشناسی به عنوان یک دانشجوی کارشناسی ناپدید شده است (واقعیتی که هنگام نمایش متن دانشگاه از موسسه پلی تکنیک Rensselaer در Seduced آشکار شد). در زیر ، لیستی از سه اصل روانشناختی "ODD" را که Raniere برای دستکاری و کنترل اعضای فرقه استفاده کرده است ، گردآوری کرده ام: اطاعت ، تغییر شکل و تخفیف.

1. اطاعت.

از جمله بدنام ترین تحقیقات در زمینه روانشناسی ، کارهای استنلی میلگرام در مورد اطاعت است. شما می توانید در مورد جزئیات بیشتر در اینجا بخوانید ، اما نکته اصلی این است که بزرگسالان روزمره توافق می کنند که به قربانیان بی گناه شوک الکتریکی وارد کنند فقط به این دلیل که یک شخص مقتدر به آنها دستور داده است که "آزمایش باید ادامه یابد". نتایج Milgram با فاش کردن اینکه 60٪ از شرکت کنندگان از عضو اقتدار در لباس آزمایشگاهی اطاعت کردند و تا شوک مرگبار "XXX" را از بین بردند ، جامعه تحقیق را شوکه کرد.

در Nxium ، Raniere از روز اول به عنوان مرجع تاسیس شد. سایر اعضا در مورد او صحبت می کردند مثل اینکه او یک فرد مشهور است و اکثر اعضا حتی نمی توانستند شخصاً او را ببینند تا اینکه مدتی در این فرقه بودند. کسانی که سرانجام به رانییر دسترسی پیدا می کردند ، غالباً ساعت 3 صبح با وی پیاده روی می کردند که در آن هنگام وی به طور تصادفی به آنها دستور می داد کارهای ساده مانند دویدن سرعت روی درخت یا آب از گودال خیابان را لیس بزنند. این اقدامات کوچک موجب تأسیس رانیر به عنوان یک عضو اقتدار بی چون و چرا شد و زمینه را برای بندگی روزافزون فراهم کرد. این همچنین به عنوان یک آزمایش برای از بین بردن هر کسی مقاوم در برابر تکنیک های اطاعت او بود ، اطمینان حاصل کرد که هر زنی که در نهایت به DOS پیوست ، بعید است که خواسته های جنسی او را رد کند.

Raniere همچنین اطاعت اعضای DOS را با استفاده از تمرینات آماده سازی تضمین کرد. بردگان زن در هر ساعت ، شبانه روز از استاد زن خود متن گروهی دریافت می کنند. متن می خواند ، "آماده است؟" و بردگان 60 ثانیه فرصت داشتند تا با "آماده" پاسخ دهند. اگر حتی یک برده نتوانست به موقع پاسخ دهد ، کل گروه شکست خوردند و آنها تحت مجازات های بدنی سنگین قرار گرفتند. مانند شکستن یک اسب وحشی ، این روند روزانه برده ها را آموزش می داد تا تقریباً با فرمانبرداری تند و تند زانو از ارباب زن خود پاسخ دهند. بعداً ، رنیرر با اطلاع بردگان که استاد ارباب آنها خود رانیر است ، از این بازتاب بهره مند شد ، و این بدان معناست که آنها فقط به فرمانبرداری ارباب زن خود مدیون نیستند ، بلکه رانیر نیز.

منبع : دکتر موذنی

 

2. تجزیه زدایی کردن

براساس The Vow ، Raniere یکی از طرفداران بزرگ یک آزمایش روانی بدنام دیگر بود: مطالعه زندان استنفورد. در این مطالعه ، مردان جوان ، از نظر روانی به طور تصادفی به عنوان زندانی یا نگهبان در زندان مسخره ای که در زیرزمین ساختمان دانشگاه استنفورد ساخته شده بود ، قرار گرفتند. فقط در طی چند روز ، به نظر می رسد که هر دو گروه خود را در نقش های تعیین شده خود از دست داده اند. نگهبانان سادیست عمل می کردند و زندانیان را مجبور به تحمل مجازات های تحقیرآمیز و یا طاقت فرسای جسمی مانند نشستن یا مسواک زدن توالت با دستان برهنه می کردند تا زندانیان از آنها هویت گرفته و مطیع شوند. به همین ترتیب ، زندانیان کمتر خود را به عنوان شخصی با نام و بیشتر به عنوان زندانی که فقط با رشته اعداد روی لباس خود شناخته می شوند ، مشاهده می کنند. اوضاع به سرعت از هم پاشید به طوری که مطالعه دو هفته ای برنامه ریزی شده مجبور شد فقط پس از شش روز لغو شود.

رانیر بسیار متکی به رویه های این مطالعه برای یک دوره فشرده شش روزه در گروه SOP (جامعه محافظین) فرقه بود. در این دوره ، مردان اساساً به عنوان نگهبان زندان و زنان (بسیاری از آنها برای پیوستن به گروه جنسی DOS) خدمت می کردند. وجهه وی برای این دوره این بود که زنان برای درک همدردی با مردان نیاز به درک درد و رنجی دارند (اما توجه داشته باشید که او هرگز عکس این مسئله را مطرح نکرده است - یعنی مردان نیاز دارند زنان رنج کشیده را تحمل کنند). مردان با انتقاد از ظاهر یا وزن آنها ، زنان را وادار کردند که برای مدت چند دقیقه تخته های دردناک را در دست بگیرند و با استفاده از تکنیک های دیگر ، هویت و اختیار آنها را از بین ببرند. خارج از این دوره ، زنان در DOS حتی تحت شدیدترین روشهای تنوع زدایی قرار گرفتند ، مانند اینکه مجبور شوند از دستگاه تناسلی خود عکس بگیرند ، یقه سگ بپوشند ، در قفس سگ قفل شوند و البته با نام های اولیه Raniere مارک بگیرند. هرچه بیشتر با این زنان به عنوان اشیا رفتار می شد ، کمتر خود را مانند مردم می دیدند.

3. تهی شدن.

تحقیق انجام شده توسط ادوارد بورکلی نشان می دهد که اعمال خودکنترلی توانایی ما را در مقابله با پیام های اقناعی دیگران تضعیف می کند. راه دیگری را بیان کنید ، اگر افراد کنترل خود را در افراد کم کنند ، آنها در برابر شستشوی مغزی آسیب پذیرتر می شوند.

Raniere با مجبور کردن اعضای Nxium به فعالیتهای مختلفی که برای خسته شدن از کنترل خود انجام می شود ، از این اصل استفاده می کند. رژیم های غذایی شدید (به عنوان مثال 500 کالری در روز) ، کمبود خواب ، پیاده روی های زمستانی در ساعت 3 صبح و دوش گرفتن در یخبندان تنها چند مورد از وقایع روزانه زنان در DOS بود که باعث می شود آنها کمتر در برابر دستکاری های Raniere مقاومت کنند.

خط پایین

همه ما می خواهیم باور کنیم که هرگز درگیر فرقه ای مانند Nxium نخواهیم شد. اما همانطور که مارک ویسنته ، دست راست Raniere در The Vow گفت ، "هیچ کس به یک فرقه نمی پیوندد." Raniere ممکن است از ضریب هوشی در سطح نبوغی برخوردار نباشد یا همانطور که ادعا می کند یک دانشمند رودز بوده است ، اما مطمئناً درک خوبی از چگونگی استفاده از روانشناسی مقدماتی علیه مردم برای جلب رضایت آنها داشت. و علی رغم آنچه به خود می گوییم ، همه ما در معرض دستکاری از طریق این اصول اساسی روانشناختی هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۱۶:۲۹
یاسمین سادات حسینی

نیایش درمانی

درباره تاثیرات ذهنی نیایش بندرت ازمایش رسمی صورت گرفته است یکی از این ازمایش ها که ویلیام پارکر و الین سنت جانز{1957}ان راگزارش کرده انددرادبیات الهامی عامه پسندبه عنوان سند ی علمی معرفی شده که قدرت نیایش رااثبات می کند این ادعامارا وا میدارد تا نگاه دقیق تری به اتن بیفکنیم .45داوطلب مبتلا به اختلالات عصبی وروان تنی به سه گروه مساوی تقسیم شده اند 15عضو گروه ازمایشی هر هفته درچلسه های گروهی 2ساعته در استیج کلنیک دانشگاه  ردلندز کالیفرنیا تحت نیایش درمانی قرارگرفتند . با15 عضو گروه گواه اول.هرهفته درنشست های مشاوره ای انفرادی دیدار صورت میگرفت.دراین نشست ها هیچ ذکری از دین یا نیایش به میان نمیاید.15عضو باقیمانده گواه دوم (نیایشگران تصادفی)را تشکیل میدادند که پذیرفتند به هر شیوه که عادت دارند. نیایش کنند. این نیایش هرشب بپیش از خواب وبا هدف مشخص فاعق امدن برمشکلی انجام میشدکه ازمایشگر برای هر فرد تعریف کرده بود.

 

دراغاز این بررسی همه ازمودنی ها به کمک ابزار سنجشی ارزیابی شدند:ازمون لکه جوهر روی شاخ .ازمون سودی. ازمون دریافت مضمون(tat).ازمون تکمیل جمله و ازمون تداعی لغت.اندکی پیش از نه ماه بعد یک(ازماینده بیطرف) همان ازمونها درباره اجراو ارزیابی کرد.و نیز مقدار بهبودی را که هر شرکت کننده نمود.نتیجه گزارشها این بود که گروه نیایش درمانی. هم در نشانه های بیماری وهم درنتایج ازمون72درضد بهبود و گروه روان درمانی65درصد بهبود نشان داده اند اما گروه نیایشگران تصادفی هیچ بهبودی نداشته اند.به نوشته  پارکر و سنت جالز(قطعی به نظر میرسید که نیایش درمانی نه تنها موثرترین عامل معالجه بودبل نیایشی که از سر فهم صورت میگرفت میتوانست مهم ترین ابزار در بتازسازی شخصیت انسان باشد)(ص34).

 

نقصان طرح:دعاممکن است درواقع چنین قدرتی داشته باشد.اما متاسفانه.اشتباه در طرح این ازمایش قضیه را ناازموده بر جای می نهد .نخستین و جدی ترین اشتباه به روش جای دادن شرکت کنندگان در سه گروه درمانی مربوط می شود. پژوهندگان .به جای این که مانند بسیاری از ازمایش گران .ازمودنی ها را به طور تصادفی گروه بندی کنند . از داوطلبان خود خواستند گروهی را که بیشتر مناسبشان بود انتخاب کنند این امر سبب شد که تفاوتهای فردی شرکت کنندگان به شیوه ای مهار نشده عمل کند. چنان که تفاوتهای گروهی انان چه بسا نشان دهنده تفاوتهای درمانی نباشد .بلکه گویای تفاوت در سنخ های شخصیتی باشد که جذب این یاان گروه شدند.

 

درثانی. تغیرات در گروه های درمانی چنان که باید مهارنشده بود واین باعث می شد نتوان درباره عوامل موثر بر انچه نهایتا حاصل شده بود به نتایج قطعی رسید. حتی اگر شرکت کنندگان در این پژوهش با روش تصادفی به 3 گروه درمانی تقسیم می شدند باز هم نتایج را می شد به گونه ای تفسیر کرد که  نیایش را متغیری نامربوط نشان دهد.مثلا به اسانی می شد استدلال کرد که روان درمانی عامل اصلی  پهبودی است که مشاهده می شود .وروان درمانی گروهی اگر هم شکل فردی مشاوره که در این پژوهش بکار رفته امتیازی داشته باشد جزئی واندک است .(نیایش گران تصادفی) که اصلا  تحت درمان قرارنگرفتند .طبیعا هیچ بهبودی هم ازخود نشان ندادند.حتی اگر توضیحی موجز لازم باشد.می توان گفت که عامل اصلی موثرفقط تماس انسانی همدلانه بوده است .لیکن چنان که پیداست نتایج برضد تاثیر گزاری نیایش گواهی می دهندو.برخلاف نتیجه گیری این مولفان موید ان نیستند.

 

این بررسی عیب های دیگری هم دارد. مثلا نمی دانیم که ایا (ازماینده بی طرف )وقتی که اجزای ازمون ارزیابی می شد براستی از تعلق گروهی ازمودنی ها بی خبربوده است .نکته ای که باید در نظر گرفته می شدتا سوگیری ازماینده به حداقل برسد به علاوه ازمون های مورد استفاده بسیاری محل نزاع اند و یقینا به قضاوت های قاطعی که این مولفان گزارش کرده اند نمی انجامند .بویژه با توجه به ذهنیتی که در ذات این ازمونهاست تقلیل مشاهدات ونمره های مختلف ازمون ها به بهبوددرصد ی باید شیوه ای بسیار دلبخواهی تلقی شود پس عجیب نیست که مولفان هیچ ازمونی را که از معنا داری اماری برخوردارباشد گزارش نکرده اند.

 

ارای نهایی درباره تاثیر گذاری نیایش 

برای 88درصد امریکایی هایی که می گویند به درگاه خدا نیایش می کنند فقدان مدارک قانع کننده علمی در مورد تاثیر گذاری نیایش ظاهرا اهمیتی ندارد(پولوماوگلوپ1991.ص3)دریک نظرسنجی که به سال 1996از1004امریکایی بزرگسال صورت گرفت 82درصد گفتندکه یه (قدرت شفادهندگی نیایش شخصی )عقیده دارند73درصدعقیده داشتندکه (دعادر حق شخص بیمار کمک می کتد که بیماری او بهبود یابد )و77درصد معتقد بودند که ( گاهی خدا دخالت می کند تا کسانی را که بیماری صعب العلاجی دارند درمان کند )(سی والیس1996)احتمالا اعتقادبسیاری مبتنی براین است که نیایش بر حسب تجربه شخصی خودشان موثر است .

این اعتقاد به نظر جیمز(1902)(هسته اصلی دین موجود) است وبنا براین دین با عقیده که به هرحال حقیقتا تاثیراتی روی می دهندبایدبماند یا برود.

منابع:

کتاب روانشناسی دین،فصل پنجم،دین درآزمایشگاه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۷
یاسمین سادات حسینی

الف) اضطراب

پیش گیری و درمان اضطراب، از زمینه های کاربردی پژوهش درباره دعا به شمار می رود. زندگی انسانی در جوامع کنونی، مخاطره انگیز می نماید. احساس سردرگمی، پوچی های ناشی از دور شدن از فطرت اصیل خویش، زندگی ماشینی و شیوع انواع انحراف های اخلاقی، بیش از پیش، انسان ها را دچار مشکلات روحی و روانی کرده است. انسان امروز، چنان سرخورده و سرگردان است که همگان به گونه ای آن را احساس می کنند. در این شرایط، پژوهش های تجربی در طول بیش از دو دهه، با بیان نقش ارزش ها در روان درمانی، بر ضرورت به کارگیری دعا، نماز، عبادت و حضور در محافل و مکان های مذهبی تأکید می کنند.

اگر انسان با خدا ارتباط داشته باشد و در هر شرایطی، از جمله موقعیت های دشوار زندگی مانند بیماری، فقر و مشکلات اقتصادی، فقط از خداوند کمک بخواهد، هرگز دچار سرآسیمگی و نگرانی و اضطراب نخواهد شد.

پژوهش های تجربی نشان داده است ذکر، دعا و نیایش، در پیش گیری و درمان اضطراب نقش اساسی دارد. بنا بر نتایج پژوهش های کرال و شیهان (۱۹۸۹)، باور به وجود خدایی که موقعیت ها را کنترل می کند و مسئول روزی انسان هاست، تا حد زیادی، اضطراب ناشی از فقر، بی کاری، بیماری و مانند آن را کاهش می دهد، چنان که افراد مؤمن، ارتباط خود را با خداوند، مانند ارتباط با یک دوست بسیار صمیمی توصیف می کنند. آنها بر این باورند که می توان با نیایش، تأثیر منفی بیماری و فقر را بر روان کنترل کرد. ازاین رو، با دعا و نیایش می توان به شیوه ای مؤثر اضطراب را کاهش داد و از آن پیش گیری کرد.

پیش از عمل جراحی، فرد دچار اضطراب می شود. از آنجا که دعا، احساس سبکی و آرامش را برای فرد به ارمغان می آورد و هراس و نگرانی را از او می زداید، تأثیر دعا بر پیش گیری از اضطراب عمل جراحی و به طور کلی، در بهبود اختلال های روانی از جمله اضطراب، انکارناپذیر است. رازلی و همکاران او در پژوهشی بر روی ۱۳۰ بیمار مبتلا به اضطراب، به این نتیجه رسیدند که افراد دارای باورهای مذهبی، با بهره گیری از دعا و نیایش، در مقایسه با افراد غیرمذهبی زودتر درمان شدند.

پژوهش های صورت گرفته در ایران نیز نشان می دهد دعا در پیش گیری و کاهش اضطراب مؤثر است. برای مثال، پژوهشی که واعظی و همکاران او با هدف بررسی رابطه دعا و اضطراب، روی گروهی از دانش آموزان مدارس تهران انجام دادند، نشان می دهد دعا سبب ایجاد آرامش در فرد می شود و نگرانی را کاهش می دهد.1

دوستدار قلی در پژوهش روی همه دانش آموزان پسر مقطع متوسطه شهر تهران، آثار نیایش در کاهش اضطراب را بررسی کرد. نتایج تحقیق او نشان داد دعا و نیایش، در کاهش اضطراب مؤثر است.2


1. علی نقی فقیهی، جوان و آرامش روان، مجموعه مقالات، ص۱۰۷.

2. فصل نامه دانشگاه اسلامی، نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها، ش ۱۲و۱۳، صص 19ـ32.

ب) افسردگی

بر اساس بررسی های صورت گرفته، دعا و نیایش در پیش گیری و درمان افسردگی نیز مؤثّر است. افسردگی، امروزه شایع ترین اختلال روانی است که در همه جوامع و همه گروه های سنی دیده می شود. این اختلال، بر جنبه های گوناگون زندگی مردم اثر می گذارد. بی اشتهایی، احساس خستگی، غمگینی، ناامیدی و احساس درماندگی، از نشانه های مهم افسردگی است.


عوامل افسردگی

عوامل فراوانی در پیدایش یا تشدید افسردگی مؤثر است. روان شناسان در پژوهش های خود، به تأثیر یک یا چند عامل از عوامل ژنتیکی، فیزیولوژیکی، اجتماعی، عاطفی و شناختی در افسردگی اشاره کرده اند.1 در منابع اسلامی، علت عمده افسردگی، نگرش های نامعقول، افراط و تفریط در خواسته ها، تأثیر گناه، کم رنگ شدن معنویت در زندگی و نبودن غنای روحی است. کسی که خدا را فراموش می کند، خود را نیز از یاد می برد. این موضوع، زمینه را برای انواع اختلال های روانی فراهم می سازد. خداوند در قرآن می فرماید: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکا؛ هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی سختی خواهد داشت». (طه: 124)

بر اساس جهان بینی اسلامی، وابستگی انسان به دنیا و غفلت از یاد خدا، در بروز افسردگی جایگاهی ویژه دارد. گزارش پژوهش های مک نمار، کاتلین، هاکت و گیل (۱۹۸۶)؛ گراباو، روی، بروکات و باری (۱۹۸۳)؛ براون و استوت (۱۹۸۳)؛ میتر (۱۹۹۱) و ریبکا (۱۹۹۲) بیانگر نقش باورهای غلط و منفی از خود، محیط و پیش بینی آینده و در بسیاری موارد، کم رنگ شدن عقاید مذهبی در افراد افسرده است.2 پیش تر، یونگ (۱۹۳۵) در جریان فعالیت های روان درمانی خود دریافت که دور شدن از مذهب، قطع رابطه با خدا و داشتن اندیشه های غلط می تواند سبب ایجاد و تشدید اختلالات روانی و افسردگی در فرد شود.

وی در این باره چنین می نویسد: «در میان بیمارانی که در نیمه دوم زندگی؛ یعنی حدود ۳۵ سالگی هستند، حتی یک نفر را ندیده ام که در حقیقت، مشکلش پیدا کردن دیدگاه مذهبی و رابطه معنوی با خدا نبوده باشد.»3 بنابراین، با توجه به آیات و روایات و نیز تحقیقات تجربی، هیچ گونه تردیدی باقی نمی ماند که دوری از مذهب و معنویت سبب ایجاد و تشدید اختلالات روانی و افسردگی خواهد شد.


1. ایون برن، بلک ماری و دیوید سون، شناخت درمانی افسردگی و اضطراب، ترجمه: حسن توزنده، صص41ـ53.

2. مهدی صانعی، بهداشت روان در اسلام، ص۸۶..

3. ویلیام ووست، روان درمانی و معنویت، ترجمه: شهریار شهیدی و سلطان علی شیرافکن، ص۵۰.

دعا و درمان افسردگی

«شناخت درمان گری»، در درمان افسردگی، بیشتر از دیگر روش ها کاربرد دارد. برای پیش گیری و درمان افسردگی، بزرگان دین، بر نگرش درست افراد از خود، هستی، خدا، زندگی و سنت های حاکم بر آن تأکید کرده و آموزش های لازم را داده اند.

در احادیث گوناگون، آمده است که شناخت واقع بینانه، منطقی و درست، افسردگی را می زداید. امام علی علیه السلام می فرماید: «نِعْمَ طارِدِ الْهُمُومِ الْیقینُ؛ یقین، از بین برنده (درمان) خوبی برای غم هاست.»1 از آنجا که دعا و نیایش نیز برخاسته از باورهای ویژه ای است، می تواند به پیش گیری و درمان افسردگی کمک کند. شناخت معنا و هدف زندگی، احساس تعلق داشتن به منبع والا و امیدواری به یاری خداوند در شرایط سخت زندگی، از جمله باورهایی است که افراد مذهبی با بهره مندی از آنها می توانند از دچار شدن به افسردگی پیش گیری کنند. در روایات، افسردگی را به «غم» تعبیر و توصیه کرده اند از دعا برای درمان آن استفاده کنید. امام صادق علیه السلام فرمود: «چه چیز مانع می شود که یکی از شما، هر گاه بر اثر مشکلی از مشکلات دنیا، دچار غم و اندوه شد، وضو بگیرد. سپس داخل مسجد شود و دو رکعت نماز بگزارد و بعد از نماز، دعا کند.»2 در روایت های دیگری نیز به این اثر دعا اشاره شده است.3

آدلر (۱۹۸۷) در پژوهشی، تأثیر مذهبی بودن و ارتباط معنوی با خدا را بر افسردگی بررسی کرده است. نتایج تحقیق او نشان می دهد افسردگی در مردان و زنانی که به کلیسا می روند و به نیایش می پردازند، سریع تر از دیگران بهبود می یابد.

کونیک و همکاران (۱۹۹۵)، رابطه مذهبی بودن را با نشانه های شناختی افسردگی بررسی کردند. بنا بر نتایج این تحقیق، نشانه های شناختی افسردگی مانند احساس خستگی، بی علاقگی، کناره گیری اجتماعی و احساس شکست و ناامیدی، در افرادی که اهل دعا و نیایش اند، کمتر است. پژوهش های تجربی صورت گرفته در ایران نیز نشان می دهد میان باورهای مذهبی و رفتارهایی چون نماز، دعا، زیارت و توکل با افسردگی رابطه منفی وجود دارد. این یافته ها نشان داد کاهش علاقه به زندگی، انزواطلبی، احساس غم، خودکم بینی، بی قراری، احساس شکست و ناامیدی، در افراد افسرده غیرمذهبی، بیشتر از افراد افسرده مذهبی است. سطوح مذهبی بودن (مذهبی بودن درون سو و برون سو) نیز در میزان دچار شدن به افسردگی نقش دارد.4

نتایج این پژوهش ها که بیان کننده ارتباط مثبت میان باورهای مذهبی و دعا با کاهش افسردگی است، می تواند رهنمودی برای برنامه سازان صدا و سیما باشد تا در برنامه های تلویزیونی و فیلم ها و سریال ها، بر اهمیت باورهای مذهبی به ویژه دعا در سلامت روان بیشتر تأکید کنند. همچنین از نتایج پژوهش های صورت گرفته می توان به عنوان سندی علمی برای دادن مشاوره مذهبی به افراد مبتلا به افسردگی استفاده کرد.


1. علاءالدین هندی، کنزالعمال، ص۱۸۱.

2. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۴، ص۳۱۹.

3. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۲۱۷.

4. مهدی صانعی، بهداشت روان در اسلام، ص23.

ج) دیگر اختلال های روانی

پژوهش ها نشان داده است درمان از راه دعا و نیایش برای درمان اسکیزوفرنی های حاد، حملات مانیک، خودکشی، واکنش مرگ، جامعه ستیزی و الکلیسم، بسیار مؤثر است.1 ایدلر (۱۹۸۷) نیز در تحقیق روی ۲۸۱۱ فرد سال خورده به این نتیجه رسید که افسردگی و دیگر اختلال های روانی مشابه، در میان کسانی که به کلیسا می رفتند و به عبادت و نیایش می پرداختند، کمتر بود.2


1. مؤسسه آموزشی ـ پژوهشی امام خمینی=، مجله روان شناسی و دین، ش۳، ص۶۵.

2. مایکل آرگایل، روان شناسی شادی، ترجمه: مسعود گوهری، صص265و266.

ارتباط میان دعا و سلامت روان دانشجویان

دوره جوانی، دوره آسیب پذیری در برابر بیماری های روانی، به ویژه افسردگی است. دانشجویان، بیش از دیگر جوانان به افسردگی دچار می شوند. شاید علت اصلی آن، دوری از خانواده و محیط های آموزشی دانشگاه ها باشد. پژوهش ها نشان داده است دانشجویانی که در فعالیت های مذهبی شرکت می کنند، در مقایسه با کسانی که در این گونه برنامه ها شرکت نمی کنند، روان سالم تری دارند.

در نتایج یک تحقیق ملی در امریکا که روی دانشجویان ۴۶ دانشگاه و دانشکده این کشور صورت گرفت، مشخص شد دانشجویان به دور از فعالیت های مذهبی، دو برابر دانشجویانی که به فعالیت های مذهبی می پردازند، مشکلات افسردگی و ضعف سلامت روان دارند. یکی از پژوهشگران می نویسد: «به نظر می رسد مذهبی بودن و دعا و نیایش با خدا در سلامت روان و بهزیستی روان شناختی دانشجویان اثرگذار است. این نتایج همچنین نشان داد از مجموع ۳۶۸۰ دانشجویی که مورد مطالعه قرار گرفتند، ۷۷ درصد آنها به دعا و نیایش می پردازند و ۷۸ درصد، با دوستان خود درباره موضوع های مذهبی بحث می کنند.»1 یافته های این پژوهش، رهنمود خوبی است برای اینکه موضوع دعا برای دانشجویان، در دانشگاه ها تبیین و تحلیل روان شناختی شود و در نتیجه، آنها بتوانند با دعا و نیایش، از افسردگی پیش گیری کنند.


1. رضا رستمی، مجله بهداشت روان و جامعه، ش۱، صص 8 و 9.

احساس ایمنی

احساس امنیت عبارت است از احساس آزادی نسبی از خطر. این احساس، حالتی خوشایند ایجاد می کند و فرد در آن حالت، به آرامش جسمی و روحی می رسد. ایمنی نیز مانند ارزش، از احساسات و عواطف زیر بنایی و حیاتی برای تأمین بهداشت روانی است. افراد ناامن، نامتعادلند. شخصی که از بیرون و درون خود همواره احساس ناامنی، ترس و خطر می کند (دل شوره و اضطراب دارد)، نمی تواند انسان سالمی باشد. او با پرخاشگری و اضطراب، واکنش نشان می دهد و در دنیای ذهنی خود مدام در حال دفع کردن خطرهای احتمالی است.

برای سلامت جسمی و روانی، احساس امنیت، لازم و ضروری است. احساس ناامنی همیشگی، شخص را در حال بسیج کردن مداوم نیرو و تلاطم و به هم ریختگی متابولیسم بدن قرار می دهد و ادامه چنین وضعیتی به اختلال های روان ـ تنی منجر می شود. به تصریح قرآن،1 اهل ایمان به برکت وجود ارتباط سازنده با پروردگار، در آرامش و امنیت روانی کامل به سر می برند. 2

نابهنجاری های روانی و رفتاری در انسان، هنگامی شروع می شود که احساس ناامنی به شدت بر وجود او حاکم شود. بنابراین، می توان با الهام گرفتن از آموزه های دینی و انجام مناسکی چون زیارت و دعا و برقراری پیوندی قوی با خالق متعال، بر این ناامنی غلبه و به سلامت روحی و بهداشت روانی فرد کمک کرد.


1. نک: فتح: 4.

2. بهداشت روانی، صص 90 و91.

نقش دعا در درمان

گروهی از روان پزشکان دانشکده علوم پزشکی علامه اقبال لاهوری در پاکستان، در سال 1985م. به این نتیجه رسیده اند که درمان افسردگی با نماز و تهجد، نافله و ذکر آیات قرآنی، در گروه مورد مطالعه، تا 78 درصد مؤثر بوده است. در مقابل، در گروه شاهد که شب بیدار بودند، پانزده درصد بهبود دیده شده است. تحقیق دکتر محمد اظهر از مالزی نیز نتایج مشابهی را نشان داده است. همچنین روان پزشکان معتقدند مرگ و میر افرادی که تعداد نزدیکان آنان محدود بوده، تا سه برابر، بیش از کسانی است که با دوستان خود در تماس مستمر و همیشگی بوده اند.

بنا بر بررسی های حسین اکبر (1377)، نماز جماعت و رفتن به مسجد، امکان تماس مستمر با افراد هم عقیده و روابط اجتماعی را فراهم می کند. خاتونی (1376) دریافته است شنیدن آوای قرآن، اضطراب بیماران قلبی را کاهش می دهد. همچنین رمضانی (1380) در بررسی وضعیت روانی و مذهبی افراد مبتلا به ویروس ایدز دریافت، در طول مدت مطالعه باورهای دینی و اعتقادی افراد، هم گام با آن، سیر بیماری دست خوش تغییر شده است. بنابراین، وی نتیجه می گیرد با استفاده از درمان های روان شناختی همراه با شیوه های مبتنی بر عقاید و باورهای مذهبی، دردهای روحی و روانی به طور مؤثرتری در افراد مبتلا کاهش می یابد و زمینه پیش گیری از گسترش و انتقال ویروس به دیگر افراد، در آنها تقویت می شود.

در پژوهش موسوی و همکاران (1380) درباره حضور در اجتماعات مذهبی و ارتباط آن با بیماری حاد قلبی، مشخص شد در مجموع، افرادی که در مراسم و گردهمایی های مذهبی مورد مطالعه حضور نیافتند، بیش از 32 درصد از بیماران حاد قلبی در شش ماه پیش از ابتلا را تشکیل می دادند، در حالی که این رقم در گروه کنترل، کمتر از سیزده درصد بوده است. جیمز و مانویل جی (1993) در پژوهش های خود به این نتیجه رسیده اند که تمرین های مذهبی و نیایش، موجب درونی شدن ایمان مذهبی و ارتقای وضعیت روانی بازماندگان از جنگ ویتنام شده است.

در دوران نوجوانی، از آثار بسیار روشن مسائل فرهنگی بر رفتار جنسی نوجوانان، مداخلات مذهبی است. نوجوانانی که در مراسم گوناگون مذهبی حضور جدی دارند، ارزش های مذهبی را جزو مهمی از زندگی خود می دانند و کمتر به فعالیت های جنسی زودهنگام می پردازند. این یافته ها، درباره نوجوانان مذاهبِ مختلفِ کاتولیک، پروتستان و یهود، کاربردی یکسان دارد.

در پژوهش هالپرن و همکاران (1994)، ترشح هورمون تستوسترون و رابطه آن با دین داری، روی صد پسر نوجوان بررسی شد. هدف آنها کنترل فعالیت جنسی این نوجوانان پسر بود. این افراد دریافتند که پرداختن به امور مذهبی و فعالیت های دینی، در ترشح هورمون جنسی تستوسترون نقش بسزایی دارد. زمانی که نوجوان به امور دینی سرگرم می شود یا به مقدمات و اصول دینی توجه می کند، نگرش جنسی او منفی می شود و رفتار جنسی اش کاهش می یابد؛ زیرا هنگام پرداختن به امور دینی، هورمون تستوسترون کمتر ترشح می شود و چون این هورمون کمتر ترشح می شود، فعالیت جنسی نیز کاهش می یابد.

آثار مداخلات مذهبی در کاهش اضطراب و تحمل فشارهای روانی پس از بهبود مشکلات روان شناختی، بررسی شده است. همچنین ارتباط بین مذهبی بودن و اضطراب و ناراحتی های روانی را در مطالعات همه گیرشناسی بررسی کرده اند. برای نمونه، نتایج دو بررسی نشان داد که اضطراب و ناراحتی های روانی افرادی که به عقاید مذهبی پای بند بودند، بسیار کمتر از کسانی بود که به این عقاید پای بند نبودند.

در بررسی های گوناگون، از جمله پژوهش جلیلوند (1378) درباره بررسی تأثیر نماز بر اضطراب دانش آموزان دبیرستانی شهر تهران، دیده شد آن دسته از دانش آموزانی که نماز می خوانند و به انجام تکالیف مذهبی مقید هستند، اضطراب کمتری دارند. همچنین در پژوهش خلخالی (1380) با عنوان مقایسه نیم رخ رواین افراد با گرایش مذهبی بالا و پایین در شهرستان تنکابن، مشخص شد دانشجویانی که عقاید مذهبی بیشتری داشتند، کمتر به اختلال های روانی در آیتم های مربوط به آزمون MMPI مبتلا بوده اند.1

امروزه همه پژوهشگران غربی افزون بر درمان های معمول، به اثربخشی دعا در درمان بیماری های عاطفی، روانی، مشکلات زناشویی و بیماری قلبی عروقی پی برده اند. آنها در کنار درمان های معمول، بیماران را به دعا کردن تشویق می کنند. در پژوهشی می خوانیم: «بررسی حدود هزار بیمار قلبی در یک بیمارستان کانزاس سیتی نشان می دهد، زمانی که فردی برای بیماران دعا می کند، حال عمومی آنها بهتر می شود. پژوهشگران مؤسسه قلب امریکا در بیمارستان سنت لوک، در بررسی های خود به این نتیجه رسیدند که دعا برای شفای بیماران موجب می شود آنها به داروی کمتری نیاز پیدا کنند و سریع تر بهبود یابند. پژوهشگران به سرپرستی ویلیام هریس، پژوهشگر بیماری های قلبی، 99 بیمار مبتلا به بیماری های قلبی خطرناک مانند حمله قلبی یا انسداد شرایین اکلیلی قلب را مورد بررسی قرار دادند.

این محققان، پنج گروه داوطلب دعا کردن را برگزیدند تا هر روز برای هر یک از 446 بیمار دعا کنند. داوطلبان به جز اسم کوچک و بیمار بودن بیماران، اطلاعات بیشتری نداشتند و بیماران و پزشکان معالجشان نیز از برنامه دعا کردن بی خبر بودند. 524 بیمار دیگر به عنوان گروه کنترل انتخاب شدند. هریس می گوید: بیمارانی که برای سلامتی شان دعا شده بود، حالشان بهتر شد. به طور متوسط، کسانی که برای شفای آنها دعا شده بود، به میزان 11 درصد بهتر بودند».


1. شهنام ابوالقاسمی، تأثیر شعایر دینی بر بهداشت روانی جوانان، ص51.

دعا و آرامش ذهنی

پژوهش های علمی نشان می دهد در شخصی که به طور مرتب در نماز و ذکر و دعاست و افکار مزاحم را از خود دور می سازد، مجموعه ای از تغییرات مثبت فیزیولوژیک رخ می دهد. در چنین شخصی، سوخت و ساز، ضربان قلب و میزان تنفس کاهش می یابد و امواج مغز به طور متمایز آهسته تر می شود. این تغییرات، درست، متضاد تغییراتی است که بر اثر اضطراب و تنش تحریک می شود و در درمان بسیاری از بیماری ها از جمله پرفشاری خون، نامنظمی ریتم های قلبی، دردهای مزمن، بی خوابی های غیرعادی، ناباوری، علایم سرطان، علایم پیش قاعدگی، اضطراب و افسردگی های ملایم و معتدل مؤثر است. در حقیقت، چنانچه بیماری دچار استرس (تنش) شود یا استرسش تشدید شود، این حالت فیزیولوژیک درمان مؤثری به شمار می آید.

پژوهش های صورت گرفته در دانشگاه هاروارد نیز نشان می دهد روحانیت و معنویت، آثار شفابخشی در پی دارد و معنویت، تجربه حضور یک قدرت، نیرو یا انرژی ماورا و عالی که از آن به خدا تعبیر می شود و به شخص نزدیک است، تعریف می شود.1


1. سید محمدتقی آیت اللهی، بهداشت در صحیفه سجادیه، پایگاه تخصصی صحیفه سجادیه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۷
یاسمین سادات حسینی

مذهب و بهزیستی روانی

مطالعات آزمایشی انجام شده به منظور تعیین نوع بهزیستی روانی در طول حیات هر فرد، پیوسته از مذهب به عنوان یک ویژگی ضروری برای سلامت مطلوب نام برده اند. فرانکل و هویت، 1994؛ ویلکوک و همکاران، 1999؛ ویتر و سویین، 1992؛ آیل (Ayele, H)، مولیگان (Mulligan, T)، جورجیو (Gheorghiu,s) و ریس اورتیز (Reyes - Ortiz, c، 1999) گزارش کردند که در بررسی شان درباره 155 مرد، فعالیت مذهبی درونی(41) (مثل دعا، خواندن کتاب مقدّس) به طور معناداری با رضایت از زندگی، رابطه مثبت دارد. رابطه مثبت بین مذهب و بهزیستی روانی عمومی در طول پیوستار پیر شدن انسان آشکار است. هولت (Holt,M) و جنکینز (Jenkins,m) (1992) بر اهمیت مذهب برای افراد مسن تأکید کردند و بر این امور اصرار ورزیدند که لازم است پیری شناسان(42) نشان دهند که آگاهیِ بیشتر از مذهب، عامل مهم در بهبود سلامتی است. مطالعات دیگر به این نتیجه رسیده اند که اعتقادات و رفتارهای سنّتی یهودی مسیحی احتمالاً با بهزیستی در زندگی آینده رابطه دارند (بوربانک، 1992؛ کونیگ، 1991؛ 1993؛ لوین و کاترز، 1998) پژوهشی (جانسون، 1995) اهمیت خوب پا به سن گذاشتن را از طریق مطالعه اهمیت مذهب در زندگی افراد مسن مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه قطعی رسید که مذهب در زمانی که امید انسان از همه جا قطع شده است به افراد مسن امید می دهد.

مذهب و بهداشت روانی

رابطه بین مذهبی بودن افراد و بهداشت روانی در جمعیت های گوناگون گزارش شده است. نتایج این مطالعات حاکی از آن است که میزان شرکت در کلیسا با افسردگی رابطه ای منفی (معکوس) دارد، به گونه ای که میزان افسردگی در بین کسانی که به کلیسا می روند، تقریبا نصف میزان آن در افرادی است که به کلیسا نمی روند. کونیک، هایز، جرج و بلازر، 1997) وودز (Woods,T)، آنتونی (Antoni,M)، ایرونسون (Ironson,G) و کلینگ (Kling,D، 1991 أ، 1999 ب) گزارش می کنند که استفاده زیاد از مذهب به عنوان یک سازوکار برای کنار آمدن، در دو نمونه مجزّا از افراد مبتلا به بیماری HIV منجر به بروز نشانگان(44) کمتری از افسردگی و اضطراب گردید. مطالعه دیگری (میکلی، کارسون، و سوکن، 1995) این نظریه را مطرح می کند که مذهب می تواند تأثیری مثبت (مثل ترغیب افراد به همبستگی اجتماعی،(45) کمک به ایجاد معنا در زندگی) یا منفی (پروراندن احساس گناه یا شرمساری بیش از حد در ذهن، به کاربردن مذهب به عنوان یک راه فرار از مواجه شدن با مشکلات زندگی) بر سلامت روانی داشته باشد. این پژوهش همچنین گزارش داد که افراد برخوردار از دین داری درونی سطح بالا، افسردگی و اضطراب کمتری دارند و کمتر در جست وجوی توجه نارسای کنش ورانه هستند.(46) این افراد همچنین سطوح بالایی از قوی بودن من،(47) همدلی و رفتار اجتماعی انسجام یافته(48) را به نمایش می گذارند. پین (Payne,I)، برگین (Bergin,A)، بیلما (Bielma,R) و جنکینز (Jenkins,P، 1991) در بررسی خود درباره مذهب و بهداشت روانی، تأثیرات مثبت دیندار بودن بر بهداشت روان را از لحاظ ارتباط آن با متغیّرهای خانواده،(49) حرمت خود، سازگاری شخصی،(50) و رفتار اجتماعی، گزارش کردند. به علاوه، گارتنر (Gartner,I)، لارسون (Larson,D) و آلن (Allen, G، 1991) مشخص کردند که سطوح پایین دیندار بودن اغلب با اختلافات مربوط به کنترل نکردن تکانه ها(51) رابطه دارند.

مذهب و سلامت جسمی

مذهب می تواند از طریق افزایش توانایی افراد در حفظ بهزیستی کلی، به ویژه در بین افراد مسن، در محافظت از سلامت جسمی افراد سهیم باشد. (کونیگ، 1999؛ ویتمر و سویینی، 1992) مطالعه ای نشان می دهد خطر ابتلا به «آنفارکتوس میوکاردیال» (MI)(52) در آزمودنی هایی که خود را «غیر مذهبی» توصیف می کنند، به طور معناداری بیش از احتمال آن در آزمودنی هایی است که خود را «مذهبی» توصیف می نمایند. و این عامل از عوامل دیگری که احتمال ایجاد این بیماری را باعث می شوند مستقل می باشد. (فریدلندر، کارک و استین، 1986) بررسی دیگری نشان می دهد که فقدان توانایی و آرامش منبعث از مذهب در افرادی که تحت عمل جرّاحی باز و اختیاری قلب قرار گرفته اند مرگ و میر را بیشتر می کند. (آکسمن، فریمن و منهیمر، 1995)

سازوکارها

 دستگاه ایمنی بدن

دستگاه ایمنی بدن احتمالاً سازوکاری است که مذهب از طریق آن، در حفظ سلامت جسمانی مشارکت می کند. علی رغم قلّت پژوهش ها درباره تأثیر مذهب بر دستگاه ایمنی بدن، این پژوهش ها از لحاظ روش شناختی صحیح می باشند و نتایج جالب توجهی ارائه می دهند. یکی از این پژوهش ها رابطه ای معکوس بین میزان حضور در مراسم مذهبی و اینترلوکین 6 (Interleukin - 6) را که یک سیتوکین التهابی(54) و تنظیم گر دستگاه ایمنی شناخته شده است، نشان می دهد. (کرنیگ و همکاران، 1997)

مطالعه دیگری (وودز و همکاران، 1999 أ) گزارش می کند که آزمودنی هایی که دارای رفتار مذهبی (مانند شرکت در مراسم مذهبی، دعا خواندن) سطح بالایی هستند، به طور معناداری سطوح بالاتری از تعداد سلول های تولیدکننده کمک کار T (CDA+)(55) و نیز درصدهای بالاتر از آن را دارا می باشند.

 حمایت اجتماعی بیشتر

توجه بیشتر به شعائر مذهبی، چون باعث افزایش (احتمالی) شبکه حمایت اجتماعی می شود، با سطح بالاتری از سلامت رابطه دارد. شعائر مذهبی غالبا به صورت جمعی و همراه دیگران انجام می شود. یک سنّت قدیمی تحقیق در زمینه اپیدمیولوژی اجتماعی(57) سودمند بودن حمایت اجتماعی را نشان داده است. (هاوس، لندیس و آمبرسون، 1988) همچنین نشان داده شده که حمایت اجتماعی قادر است بر توانایی افراد در مقابله با بیماری های وخیم و بهبود یافتن از آن ها تأثیری قوی و مثبت بگذارد. (کوهن و ویلیس، 1985؛ تایلور، فالک، شاپتاو و لیچمن، 1986)

 ترس کمتر از مرگ

غالب مذاهب بزرگ درباره یک وجود دایمی و خشنود، پس از پایان حیات بر روی زمین، صحبت می کنند. به معنای دقیق کلمه، سازوکار دیگر در حلقه بین مذهب و سلامتی، ترس کاهش یافته ای از مرگ است که افراد مذهبی از خود نشان می دهند. مُدل (Modell, J) و گورا (Guerra,F ،1980) گزارش کردند که در 75% از بیماران مورد مطالعه آنان، ترس از مرگ، منجر به عوارض شدید مربوط به پس از عمل جرّاحی گردید. پریسمن (Pressman, P)، لارسون، لیونز (Lyons,J) و هیونز (Humes,D، 1992) در یک مطالعه موردی بر روی پیرمردانی که به دلیل ابتلا به سرطان مزمن حنجره تحت درمان قرار گرفتند شواهدی یافتند مبنی بر اینکه نبود اضطراب مرگ، که با اعتقاد به خدا تبیین می شود، در مقایسه با دیگر توانایی های کنار آمدن، نقش مهم تری در کاهش اضطراب جراحی ایفا می کند.

 رفتارهای مخاطره آمیز کمتر برای سلامتی

با این حال، عامل دیگر در ساز و کار پیونددهنده مذهب و سلامتی، احتمالاً این امر است که رفتار مذهبی، کمتر به رفتارهایی منجر می شود که در تقابل مستقیم با سلامتی می باشند. جارویس (Jarvis,G) و نورثکات (Northcott,H، 1987) رفتار پیروان نُه مذهب بزرگ را مورد بازبینی قرار داده و به تفاوت های چشمگیری در زمینه کنترل های غیررفتاری در دو حوزه عمده دست یافتند. آنان دریافتند که مذهب خطر بیماری یا مرگ را به دو طریق کاهش می دهد:

1. تجویز رفتاری که مانع از بیماری یا مرگ می شود، یا به درمان بیماری کمک می کند؛

2. ممنوع کردن رفتاری که برای زندگی مضر است یا مانع درمان می شود.

وودز و ایرونسون (1999) در بررسی شان درباره نقش دین داری و معنویت در بیماران، گزارش کردند: بیمارانی که خود را «مذهبی» می دانستند، بیش از بیمارانی که خود را «مذهبی» توصیف نمی کردند، اعتقادات مذهبی را عامل سیگار نکشیدن، شراب نخوردن، و انتخاب غذاهای سالم ذکر می کردند.

ملاحظات روش شناختی

در حالی که بررسی نقش مذهب و معنویت به عنوان عامل سلامت جسمی و روانی، پیوسته نتایج مثبتی به بار آورده است، اما نگرانی های روش شناختی چندی نیز مطرحند: در درجه اول، تعریف یک سازه، خود برای عملیاتی کردن اصطلاحات به کار رفته و اطمینان از اعتبار و تعمیم پذیری یافته ها امری ضروری است. برای مثال، برخی از پژوهش ها مذهب را به عنوان تعداد دفعاتی که یک فرد در مراسم مذهبی شرکت می کند تعریف می کنند. عده ای هم اعتقاد به خدا را به عنوان تعریف خود از مذهب، به کار می برند. تعریف دقیق سازه ها نه تنها موجب تسهیل ارزیابی می شود، بلکه ماهیت غالبا گیج کننده آنچه را که در هنگام سنجش و ارزیابی مذهب مورد سنجش قرار می گیرد، مشخص می نماید.

نگرانی دیگری که در هنگام بررسی رابطه مذهب و سلامتی وجود دارد به کنترل نامناسب متغیّرهای بالقوّه تعدیل کننده یا میانجی در اغلب مطالعاتی که تا به امروز منتشر شده اند، مربوط می شود. آنچه در نگاه اول، به نظر می رسد، آن است که رابطه بین مذهب و سلامت از عوامل و متغیّرهای دیگر مانند حمایت اجتماعی و غذای سالم (که متغیّرهای مزاحم و غلط اندازی هستند) تأثیر پذیرفته باشد.

··· پی نوشت ها

* Craighead, W.E.& Nemeroff. C.B. CCo- Ed.2001),The Corsini Encyclopedia of Psychology and Behavioral Science. (3rded.) New York: John Willy & SOns.

1. Religion and Psychology.

2. Episcopalian.

3. Self - condemnation.

4. Value clarificotion.

5. Psychology of religion.

6. An Introduction to the Psychology of Religion.

7. Parapsy chological.

8. American Psychological.

9. Illusion.

10. Universal neurosis.

11. Narcotic.

12. Psychoanalitic movement.

13. Journal of Religious Psychology.

14. Jesus, the Christ, in the light of Psychology.

15. Varieties of Religious Experience.

16. Methodology.

17. Experimental techniqes.

18. Social influences.

19. need satisfaction.

20. Self - esteem.

21. Theological foundations.

22. The Individual and His Religion.

23. Mature.

24. Immature.

25. Glossolalia.

26. Religious arousal.

27. Meditation.

28. Consciousness.

29. Confession.

30. Occult.

31. Psychopathology.

32. A Dinamic Psycology of Religion.

33. Conversion.

34. Progressive.

35. Maturational.

36. Battle for the mind.

37. Religion and Health.

38. Appeasement.

39. Well - being.

40. Intrinsic Religious Activity.

41. Gerontologists.

42. Mental health.

43. Symptoms.

44. Social cohesiveness.

45. Dysfunctional attention seeking.

46. Ego strength.

47. Integrated social behavior.

48. family variables.

49. personal adjusment.

50. uncontrol of impulse.

51. Myocardial Infarction (MI)

52. The immune system.

53. Inflammatory Cytokine.

54. T- helper inducer cell (CDA+)

55. Social support.

56. Social epidemiology.

57. fear of death.

58. Methodological Considerations.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۷:۲۹
یاسمین سادات حسینی

الف. جی استنلی هال

وی در اول فوریه سال 1844 در شهر اشفلیه در ایالت ماساچوست امریکا متولد شد. به گفته هال (1923)، خانواده وی به شدت محافظه کار، کاملاً صادق و به طور متوسط مذهبی بوده اند. پدر وی معمولاً در مراسم دینی شرکت نمی کرد. فقط در هم خوانی کلیسا و تعلیم در مدرسه در روزهای یکشنبه، که مخصوص خانم ها بود، شرکت می کرد. در مقابل، مادر وی فردی صبور، دلسوز و کاملاً مذهبی بود. هال در کودکی زندگی مطلوبی داشت. او برخلاف والدین خود، در جوانی در ناز و نعمت به سر می برد. وی در آغاز به حرفه کشیشی روی آورد و به اتحادیه مدرسه الهیات در نیویورک پیوست. در دانشکده ویلیام، به عنوان یک دانشجوی علوم دینی و از طبقات پایین جامعه به حساب می آمد. وی در یکی از نشست های مذهبی که هر ساله برگزار می شد، دست خوش تغییر عقیده شد. به طوری که، هنگام ارائه امتحان خطابه خود در اتحادیه، نظرات او کاملا کفرآمیز بودند و رئیس جلسه به عنوان نقد سخنان او، روی دو زانو نشست و برای او دعا کرد.(5)

هال از این پس از الهیات و حرفه کشیشی فاصله گرفت و خود را برای این جهانی شدن آماده کرد. با تلاش مستمر، مدرک دکترای خود را از بخش فلسفه دانشگاه هاروارد دریافت نمود. وی علاوه بر فلسفه، یکی از پیشگامان روان شناسی محسوب می شود. به طوری که اولین آزمایشگاه رسمی روان شناسی را در آمریکا بنیان نهاد. در سال 1892 انجمن روان شناسی امریکا را تأسیس و ریاست آن را برعهده گرفت.(6)

جیمز پرت معتقد است افتخار بنیان گذاری روان شناسی دین شایسته هال است، زیرا به هر حال، وی سهم عمده ای در پیدایش این حوزه علمی دارد. از همه مهم تر، وی به عنوان رئیس دانشگاه کلارک و با استفاده از آثار خود، زمینه طرح مباحث دینی را به عنوان بخشی از روان شناسی فراهم آورد. به اعتقاد هال، دین و دین داری برای آدمی حالتی ژنتیک دارد. وی در اولین مقاله خود درباره روان شناسی دین، با عنوان «اخلاق و آموزش مذهبی بچه ها» (1882)، تفسیر یکسانی از دین به دست می دهد، که هم تکاملی است و هم جنبه آموزشی دارد. هال معتقد است که رشد مذهبی افراد، تابع مراحل رشد مذهبی انواع می باشد. وی وجود احساسات مذهبی در کودک را در حد احتمال می پذیرد و اظهارات فردریک فروبل (Friedrich, frobel) را مبنی بر این که ناخودآگاه کودک با خدا آرامش دارد، با رضایت ذکر می کند. او سرانجام به این نتیجه رسید که احساسات اساسی دین در ماه های اولیه کودکی، قابل باروری است. در این ماه ها با مراقبت دلسوزانه از کودک، که با آرامش و قرار آمیخته است و از محرک های شدید و احساسات یا جابه جایی های غیرمنتظره باید دوری شود، این احساسات بنیادین پدید می آیند. وی می گوید: بدین سان رشد اعتماد، قدرشناسی و عشق در کودک پرورش می یابند. این احساسات در اغاز متوجه مادرشده و سپس به سوی خدا منعطف می گردند.(7)

ب. ویلیام جیمز

ویلیام جیمز در 11 ژانویه سال 1842 در شهر نیویورک متولد شد. او فرزند بزرگ خانواده بود و ذوق هنری و علمی را به هم آمیخته بود، امری که به ظاهر ناسازگار می نمود. سرانجام، در سن 18 سالگی حرفه نقاشی را انتخاب کرد. بدین منظور، پدرش را متقاعد ساخت تا خانواده را از بن (Bonn) به نیوپورت (Newport) منتقل سازد تا بهتر بتوانند با ویلیام هونت (William, Hunt) به مطالعه نقاشی بپردازد. اما علی رغم اشتیاق فراوان به هنرمندشدن، کم تر از یک سال بعد ناگهان حرفه خود را تغییر و کار هنری را برای همیشه کنار گذاشته و به شیمی و آناتومی روی آورد. اگرچه جیمز در مسیر نقاش شدن دچار بیماری شد و مرارت ها کشید سرانجام، رشته افکار او به شکل جریانی از روان شناسی ناخودآگاه نمودار گشت. او در سال 1861، به کمبریج رفت. پس از گذراندن سه سال در دانشگاه هاروارد، به علت ضعف مزاج، به وطن بازگشت و در سایر حوزه های علمی از جمله ادبیات و فلسفه مشغول شد. بین سال های 1862 تا 1869 نیز به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و به دلیل مشکلاتی، دوباره در سال 1865 آن را کنار گذاشت. برای درمان ناراحتی چشم خود به آلمان مسافرت کرد و در این فرصت در یکی از دانشگاه های معروف آن دیار به مطالعه فیزیولوژی پرداخت. به اعتقاد وی، اشتغال به فیزیولوژی زمینه ساز کناره گیری وی از مطالعات درون گرایانه بود، مطالعاتی که به گفته وی موجب نوعی خود بیمار انگاری فلسفی شده بود.(8) به تدریج جیمز نسبت به شیوه های علمی تردید کرد و از اعتقاد خود مبنی بر این که فیزیولوژی روزنه ای به سوی حالات روانی می گشاید، دست برداشت و به کمک تجارب خویش، پی برد که روان آدمی را باید به طور مستقیم با خویشتن نگری مورد بررسی قرار داد. اگر چه وی به بحث های عینی موجود در زیست شناسی اقبال نشان می داد، اما به سرعت به روان شناسی و سپس فلسفه تمایل نشان داد و عمده آثار خود را در این دو زمینه ارائه نمود.

از جمله علایق همیشگی جیمز موضوع دین بود. هرچند تنها موضوع مورد علاقه جیمز نبود، ولی بی تردید یکی از دغدغه های اصلی او به شمار می رفت. در این راستا، حاصل سخنرانی های وی در دانشگاه گلیفورد در مجموعه و اثر مهم و ماندگاری با عنوان «انواع تجارب دینی» منتشر شد. وی در آوریل 1900 به یکی از دوستان خود می نویسد: امری را که من به دنبال آن هستم وظیفه ای دشوار است؛ زیرا اولاً، می خواهم بر علیه فلسفه از تجربه درونی دفاع نمایم و اعلام کنم که تجربه ستون فقرات زندگی دینی جهان را تشکیل می دهد، ثانیا، به دنبال آن هستم که شنونده یا خواننده را وادار کنم تا چیزی را باور کند که من با اعتقاد، به آن رسیده ام. یعنی بپذیرد اگرچه ممکن است تمام مظاهر خاص دین، را یعنی کیش ها و نظریات مختلف پیرامون آن پوچ و بیهوده باشند، با این حال، زندگی دینی در مجموع مهم ترین عملکرد انسان است.(9)

ج. کارل گوستاو. یونگ (Carl, Gustav, Jung)

هیچ یک از روان شناسان دین، به اندازه کارل گوستاو یونگ محققان ادیان تطبیقی را تحت تأثیر قرار نداده اند. وی بیش از هر روان شناسی، از سنت های غربی و شرقی در تأیید مفاهیم و نظریات خود سود برد و به صورت فوق العاده نسبت به زندگی مذهبی نگرشی همسو داشت. یونگ بارها تأکید می کرد که دین عملکردی است که از نظر روان شناختی ضرورت دارد و غفلت از آن به ضرر فرد و جامعه می باشد.(10)

یونگ، در 26 ژوئن 1875 در سوئیس در خانواده ای روحانی، در دهکده ای کوچک به نام کسویل (Kesswil) واقع در ساحل دریاچه کنستانس (Constance) دیده به جهان گشود. پدرش فردی روستایی بود که در کلیسای سوئیس کار می کرد. وی دکترای خود را در رشته ادبیات و زبان شناسی دریافت نمود، ولی به جهت فقر مالی از این رشته دست کشید و به الهیات روی آورد. هرچند روستائیان وی را دوست می داشتند و در کارش هم جدی و موفق بود ولی به گفته فرزندش گوستاویونگ، از آنجایی که به پوچی اعتقادات مذهبی خود پی برده بود، دچار یأس گردید. گوستاو در تمام دوران زندگی خود به دنبال درک واقعیت بود. معمولاً در مراسم عشای ربانی توقع داشت که نمایانگر خدا به معنای واقعی باشد.

یونگ در روان شناسی صاحب مکتب روان شناسی تحلیلی است و در روان شناسی دین صاحب نام است و همواره به دین علاقه داشت. یونگ می گوید: از آنجایی که دین از عمومی ترین تجلیات روان آدمی است، هیچ روان شناسی نمی تواند این امر را نادیده بگیرد که دین صرفا پدیده ای تاریخی یا اجتماعی نیست بلکه امری بسیار مهم است که با امور شخصی بسیاری از افراد ارتباط دارد.(11)

به اعتقاد یونگ دین نگرشی است که امور ذیل را در بردارد: «ملاحظه و مشاهده دقیق عوامل پویشی که به عنوان قدرت های حاکم تصور می شوند؛ یعنی ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، افکار، آرمان ها، یا هر عامل دیگری که بشر آن ها را به عنوان موجوداتی قدرتمند، خطرناک یا تا حدودی یاری رسان در نظر می گیرد، یا موجوداتی که چنان شکوهمند، زیبا، و با معنی تلقی شده اند که باید با خلوص عبادت شوند.(12) یونگ این امور را به عنوان تجارب زندگی روزمره آدمی می پذیرد و درصدد کشف سرچشمه آن ها برمی آید؛ یعنی به دنبال یافتن ریشه دینداری آدمی است.

یونگ خدا را در زندگی انسان دخیل می داند. به اعتقاد وی خدا آمیخته با وجود انسان است. انسان با او زندگی می کند و او را احساس و تجربه می نماید. لذا منبع آن را تعیین می کند ولی سخن فلاسفه و کلامی ها را در شناخت خدا مبهم می داند. همین امر موجب شد که یونگ به عنوان کسی که منبع تجارب دینی و افکار مذهبی را روان آدمی می داند، به لا ادری گرایی، و حتی الحاد متهم شود.(13) یونگ در پاسخ می گوید: از منظر یک روان شناس، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمی وجود دارد، نمی توان اظهارنظر کرد؛ روان شناس فقط می تواند نشانه ها و آثار، نه نشانه گذار را بشناسد. یونگ می گوید: واقعیات ثابت می کنند که روان از عملکرد دینی برخوردار است. وظیفه روان شناس این است که به افراد در رسیدن به دیدگاهی که مبتنی بر وجود و ارتباط میان روان و انگاره های مقدس است، کمک کند و به جای حمله به دین یا تضعیف آن، باید روان شناسی زمینه فهم بهتر دین را فراهم سازد. روان شناسی عاری از مذهب می تواند به روان رشد نایافته کمک کند تا ارزش و حوزه تناقضات دینی بهتر شناخته شود. در حقیقت ما تنها به کمک تعارضات منطقی و ادعاهای غیرممکن ظاهری می توانیم به راه یابی به درک کلیت حیات امیدوار باشیم.(14)

د. زیگموند فروید

فروید می نویسد: «من در 6 مه سال 1859 در فرایبرگ (freiberg) موراویا (Moravia) یکی از شهرهای کوچک چکسلواکی، متولد شدم. والدینم یهودی بودند. خود نیز بر همین اعتقاد باقی ماندم. خانواده پدرم برای مدت طولانی در راین، واقع در شهر کلن، اقامت گزیدند و به دلیل اعدام هایی که در قرن 14 و 15 متوجه یهودیان بود، به شرق آلمان گریختند و دوباره در قرن نوزدهم از لیتوانی وارد اتریش شدند.(15)

هرچند فروید در روزگاری پرورش یافت که اوضاع جهان یهود به سرعت رو به تغییر بود، اما طعم تلخ تبعیضات دینی را می چشید. در دوران جوانی پدرش، یهودی بودن به معنای تحت فشار بودن و دچار سختی و محنت شدن بود. اعلامیه آزادی، در اواسط قرن نوزده دیدگاه ها را نسبت به یهودیان تغییر داد، هرچند ضدیت یا نژاد سامی بدین وسیله پایان نیافت. پدر فروید اوضاع و احوال دوران زندگی خویش را خطاب به فرزندش چنین به تصویر می کشاند:

«من در جوانی یک شنبه برای گردش به خیابان محل تولد تو (زیگموند) رفتم. لباس خوبی پوشیده بودم و کلاه مویی بر سر داشتم. فردی مسیحی به من نزدیک شد و با یک ضربه، کلاه مرا داخل انبوهی گل پرتاب کرد و فریاد زد: یهودی! از پیاده رو برو کنار! زیگموند پرسید: پدر جان در این حال شما چه کردید؟ پدر به آرامی جواب داد: من وسط خیابان رفتم و کلاهم را برداشتم.»(16)

فروید، از همسر سوم پدر خویش متولد شد و نزد دایه ای کاتولیک مذهب پرورش یافت. این دایه همواره برای فروید از خدا و جهنم سخن می گفت و اغلب او را با خود به کلیسا می برد. مادر فروید نقل می کند: فروید هنگام بازگشت به منزل موعظه می کرد و از خدای بزرگ با ما سخن می گفت: این پرستار به طور ناگهانی، به اتهام در اختیار داشتن بعضی اموال فروید از کار برکنار شد. در همین زمان، دومین رقیب او یعنی خواهرش آنا (AnnA) به دنیا آمد و دوباره ادعای انحصاری فروید نسبت به مادر خویش را تهدید کرد. همچنان که پیش از او، برادرش جولیوس (Julius) اولین مزاحم او بود. البته این برادر هنگامی که فروید حسود و محبوب بلامنازع مادر، هفده ماه بیش تر نداشت از دنیا رفت. این امر به اعتقاد فروید خمیر مایه احساس گناه را در وجود او بر جای گذاشت.(17)

جونز معتقد است که این رویدادها و شرایط غیرعادی خانواده، به همراه سوء تعبیری که فروید نسبت به آن ها داشت، زمینه بزرگ ترین کشف فروید یعنی عقده ادیپ را فراهم آورد. این شرایط، رابطه پدر فروید با پرستار مذکور را به شدت زیر سؤال برد. گفته می شود این زن، در حقیقت مادر دوم فروید بوده است. این دو، در تجربه های تلخ اوائل زندگی فروید حتی در سوء استفاده جنسی از او نقش داشته اند. به نظر می رسد، پیوند فروید با هر کدام از آن ها در نظریه پردازی وی درباره روان به طور عام، و دین داری به طور خاص، نقش داشته است.(18)

فروید در روان شناسی صاحب نام است. در این زمینه، یکی از بزرگ ترین مکاتب روان شناسی یعنی روان تحلیل گری منسوب به اوست. وی درصدد بود به شیوه خاص خود تمام رفتار آدمی از جمله عملکردهای دینی او را تجزیه و تحلیل نماید. او درباره دین، خدا، و اعتقادات ماورایی انسان نظریه پردازی کرده است و به دلیل، دیدگاهش نسبت به دین بدنام شده است.(19) در عین حال، فروید بی دینی عادی نبود که فقط نسبت به امور مذهبی بی تفاوت باشد، بلکه نسبت به دین به خصوص نسبت به مذهب کاتولیک تنفر شدید داشت، برای ریشه کن کردن آن تلاش وافری نمود.

بررسی نظریات

همه اقوام در تمام اعصار دینی بوده اند و مهم ترین فارق انسان و حیوان بُعد دینی اوست. با دقتی اندک در گفته های پیشگامان روان شناسی دین، می توان آن را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد:

1. روان شناسان فطری نگر

2. روان شناسان عارضی نگر (محیط نگر)

روان شناسان فطری نگر

کسانی هستند که برای دین داری انسان، نظیر سایر ابعاد سرشتی او، منشأ درون روانی قائل اند و برآنند که این رفتار شگفت انگیز، دست کم مانند خوردن و خوابیدن ریشه در وجود آدمی دارد و از انسان قابل انفکاک نیست. بنابراین، دین نیازی از نیازهای اساسی آدمی را برآورده می سازد. دین داری برای او مفید است و زندگی او را در مسیر انسانی خود حفظ می کند. در میان دانشمندان فطری نگر می توان به بنیان گذاران این رشته، یعنی استنلی هال، ویلیام جیمز و یونگ، که به اجمال شرح نظرات آنان گذشت، اشاره کرد. بعضی از این دانشمندان رفتار دینی را برای انسان بدون لحاظ واقعی یا غیر واقعی بودن آن مفید دانسته اند و معتقدند مذهب در ابعاد مختلف، نیازهای فردی و اجتماعی آدمی را برآورده می سازد و خمیرمایه روان وی آمیخته با مذهب است. از جمله این افراد می توان از یونگ نام برد. وی احساس خدا و سرچشمه دین را در اعماق وجود انسان جست وجو می کند و آن را عامل پیشرفت و مظهر خود اتکایی می داند، اما باورهای دینی را نهایتا به امر روان شناختی تنزل می دهد. درباره احساس و تجربه خدا می گوید: «خدا از ناهشیار آدمی بر می خیزد البته این بدان معنا نیست که آنچه مادر ناهشیار می یابیم خدا باشد، یا جای آن را بگیرد، بلکه ناهشیار در حقیقت، عمودی است که تجربه مذهبی از آن سرچشمه می گیرد. ما نمی دانیم سرچشمه آن چیست. زیرا این مسأله فوق دانش بشر است.(23)

ویلیام جیمز که دارای تأثیری شگرف در این عرصه است نیز از همین گروه می باشد. وی از سویی دین را برای آدمی فطری می داند و از سوی دیگر، برای دین دو ثمره عملی مهم مورد توجه قرار می دهد که عبارتند از: 1. ثمره مادی و دنیایی 2. ثمره معنوی

جیمز می گوید: در عالم مذهب ما با یک قسمت از فطرت و ساختمان بشری سر و کار داریم که ارتباط نزدیکی به ماوراء وجدان و حس دارد. همه الهامات و وحی ها حسی و یا تحریکات درونی از آنجا سرچشمه می گیرند. زندگی مذهبی ما نیز از این سرچشمه سیراب می شود و تجارب زندگی مذهبی دارای دو صفت بارز و مهم دیگر می باشند:

1. زندگی دارای مزه و طعمی می گردد که گویی رحمت محض می شود و به شکل یک زندگی سرشار از نشاط شاعرانه و با سرور و بهجت دلیرانه در می آید.

2. اطمینان و آرامش باطنی ایجاد می گردد که آثار ظاهری آن نیکویی و احساسی بی دریغ است.(24)

در باب روان شناسان فطری نگر سؤال مهمی مطرح است. آیا این دانشمندان رفتار دینی آدمی را با تمام لوازم آن می پذیرند؟ برای مثال، بنیادی ترین عنصر دین یعنی دعا و ارتباط با موجودی خارجی و انتظار یاری رسانی از او، که به صراحت بیانگر آن است که موجودی غیر از حقیقت وجودی دعا کننده وجود دارد، سخن او را می شنود، خواسته او را اجابت می کند. آیا هیچ روان شناسی این لازمه بلکه محتوای این باور را قبول دارد؟ روان شناسان فطری نگر، که ویلیام جیمز و یونگ در صدر آنان قرار دارند، در این زمینه چه دیدگاهی دارند؟

این دسته از روان شناسان را باید به دو دسته تقسیم کنیم: 1. کسانی که برای خدا و نیروهای ماورایی واقعیتی ورای حقیقت انسان قائل اند. از این گروه می توان از تالس (Thouless, R.H)، هال و ویلیام جیمز نام برد.(25)

ویلیام جمیز در همین زمینه می گوید: به نظر من، هرگاه ضمیر آگاه خود را بررسی کنیم در می یابیم که دنباله آن به ماورای این جهان محسوس و عقلانی، که بُعد دیگری از هستی است می رسد. نام آن را هرچه می خواهید بگذارید. ماوراء طبیعت و ماده یا عالم غیب و اسرار ما بیش تر به آن عالم بستگی داریم تا به این عالم محسوس و معقول. زیرا امیال و آرزوهای ما کانون شخصیت ما هستند. از این رو، این عالم غیب و اسرارآمیز، که مورد بحث ماست، یک عالم وهمی و خیالی نیست. زیرا در دنیای محسوس چنان که می بینیم تأثیر دارد. وقتی که با آن عالم ارتباط پیدا می کنیم ما را دگرگون می کند و ما شخص جدیدی می شویم. ما مسیحیان این حقیقت عالی را خدا می نامیم.(26)

2. روان شناسانی که رفتار مذهبی را از ضرورت های وجود آدمی می دانند اما از جهت روان شناسی، فقط به همین امر اکتفا می کنند که این رفتار چقدر برای انسان مفید است؟ اعتقاد به خدا را از عمیق ترین لایه های روانی آدمی می دانند که از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد. اما در اساسی ترین بُعد این باور که همان داشتن مطابق خارجی است، بحث نمی کنند. شاخص ترین فرد از این دسته، کارل گوستاو یونگ می باشد. وی می گوید: خدا با من است، خدا همان صدای ناخودآگاه است. خدا احتیاج به باور ندارد. چیزی که از درون احساس می شود، دیگر باور نمی خواهد. با این حال وی بحث از ما به ازای خارجی برای چنین تجربه روان شناختی را از حیطه روان شناسی بلکه دانش انسانی بیرون می داند. بنابراین، آنچه را اریک فروم به یونگ نسبت می دهد، که میان یونگ و فروید در انکار خدا فرقی نیست، از دقت لازم برخوردار نمی باشد.(27)

روان شناسان عارضی نگر (محیط نگر)

عده ای از روان شناسان که تعداد آنان کم نیست رفتار دینی آدمی را زاییده محیط و پیرامون دانسته اند و به زحمت تلاش کرده اند تا ثابت کنند که رفتار مذهبی، هیچ ریشه اصیل درونی برای انسان ندارد بلکه تمام مظاهر دین از جمله خداباوری، خدا دوستی، دعا و تضرع رنگی هستند که در این عالم به انسان زده شده است و هیچ نیروی بالقوه یا بالفعل ویژه ای منشأ این رفتار نمی باشد. از این دسته می توان از جیمز بیست پرت، جیمز لیوبا و فروید نام برد. بعضی از این دانشمندان، علاوه بر عارضی دانستن امور دینی، آن را صرفا امری توهمی برای انسان می دانند که حاصل دوران کودکی بشر است و در دوران شکوفایی دانش انسان، دین از حیات وی رخت برخواهد بست. لیوبا و فروید بی تردید دارای چنین نظری بودند، به ویژه فروید در گفتار و نوشتار خود همواره ضددین بود.

راجع به کسانی که تجربه انسان را، منشأ رفتاردینی دانسته و آن را امری فطری به حساب آورده اند، سؤالات مهمی مطرح است: ماهیت این تجربه چیست؟ آیا این تجربه نسبت به افراد مختلف یکی است؟ اگر دو نفر یا یک نفر در دو زمان متفاوت تجربه ای کاملاً متضاد را نقل کند که متضمن باورهای متناقض است، این امر در باب دین چگونه توجیه پذیر است؟ به نظر می رسد صرف فطری بودن دین پاسخ این شبهات در باب دین نخواهد بود.

این که دین از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد و منشأ آن فطرت آدمی است یک روی سکه است، زیرا در خارج نمی گوید من خدا را تجربه کرده ام و او را یافته ام، بلکه می گوید موجودی برتر از من، که هیچ تردیدی در آن نیست، در سرنوشت من دخل و تصرف می کند. همان طور که من آزادی دارم، محدودیت هایی هم دارم. اراده من همیشه کارگر نیست. این که من تجربه دینی دارم، سخنی است که در دریای بیکران رفتار مذهبی می گنجد. از یونگ، که پایه گذار دین درمانی است باید پرسید دین چه اکسیری است که اصیل ترین نقش پایگاه روانی را برای آدمی ایفا می کند. به گونه ای که اگر تمام پایگاه های روان آدمی متزلزل شوند، باز هم می توان به کمک دین آن ها را بازسازی کرد. یونگ در روان درمانی و یا روحانیت به جایی رسید که تصریح می کند در میان تمام بیماران من، که در نیمه دوم عمر خود یعنی بیش از سی و پنج سال بسر می بردند، کسی نبود که حل مشکل او در مراحل نهایی یک چشم انداز دینی نسبت به زندگی نباشد.(28) پیروان مکتب یونگ تعالیم دینی را به گرمی می پذیرفتند، زیرا وقتی عمیق ترین باورهای انسان در مذهب نهفته باشد،بایدمؤثرترین درمان هانیزدراین چارچوب قرار گیرد.(29)

هر چند بیان ویلیام جیمز که می گوید طبیعت آدمی دینی و مذهبی است، ارزشمند به نظر آید و بر اساس نمودهای عینی زندگی صادق باشد و ما نیز آن را با ادیان توحیدی نظیر دین یهودیت و مسیحیت و اسلام مطابق می یابیم،اما تبیینی کامل و جامع به نظر نمی آید، زیرا سؤال این که اگر پدری در خانواده معتقد به وجود خدایی قادر، متعال، ازلی و ابدی باشد ولی فرزندش هیچ اعتقادی به خدا نداشته باشد و وجود خدا را توهمی بیش نداند؟

آیا باید گفت: این پدر و فرزند تجربه دینی متعارض دارند و یا این که فرزند فاقد درک و تجربه مذهبی است؟ پاسخ جیمز هرچه باشد، تعارضات و تناقضات موجود در رفتار مذهبی تبیینی بیش از فطری بودن می طلبد.

رویکردی شگفت در تبیین رفتاری شگفت انگیز:

شگفت انگیزترین رفتار آدمی، رفتار مذهبی اوست. مایه شگفتی است که دانشمندی پایه آغازین و خاستگاه استمرار چنین رفتاری را توهم بداند. فروید در کتاب «آینده یک پندار» بر چنین امری تأکید می کند. می گوید: روان آزرده ها، یک حساسیت هیجانی شدید و فوق العاده دارند و درگیر افکار ثابت و وسوسه های فکری هستند. تصورات آنان آمادگی تبدیل شدن به عقیده و عمل را دارد. وقتی عقیده جدیدی را برمی گزینند، آرامش ندارند تا این که آن را اعلام نموده و بعضی مواقع از آن رهایی یابند.(30)

براساس این تحلیل دینی، باید گفت: خداباوری و دینداری توهمی بیش نیست و حتی بی مایه تر از فرضیه زمین مرکزی در هیئت بطلمیوس است. زیرا در این فرضیه ما به ظاهر حرکت خورشید را مشاهده می کنیم و فرضیه مذکور در نظر بدوی درست می نماید. اما دین امری توهمی است فقط باید با کشف زوایای این توهم، تفکر دینی نیز از جامعه رخت بربندد. براین اساس، دینداری هیچ زمینه سرشتی و فطری دروجود انسان ندارد. صرفا بر اثر درک نادرست از شرایط زندگی، بعضی امور خیالی و توهمی، واقعی پنداشته شده و این امر با فرهنگ و تمدن آدمی پیوند خورده است. به طور طبیعی با کشف واقعیت دین، زمینه زوال آن نیز فراهم خواهد شد. چنان که نظریه هیئت بطلمیوس را باید در موزه های تاریخ جست وجو کنیم.

اولین سؤالی که نظریه روان آزردگی باید پاسخ دهد این است که جهان شمولی دین و گستره رفتار دینی براساس این نظریه چگونه توجیه می شود؟ زیرا فروید می گوید: بسیاری از رفتارنورزی در کشاکش رشد فرزندان انسان برطرف خواهد شد.(31) اما چگونه است که انسان ها با همه پیشرفت های علمی و دانش وسیعی که کسب کرده اند، متوجه این تخیل که اساس بسیاری از جنگ و خون ریزی های انسانی برای آن بوده است، نشده اند؟ چرا پس از طرح این دیدگاه فروید، کسانی که فرضیه فروید را شنیدند، از دین دست نکشیدند؟ امروز، پس از گذشت حدود یک قرن از این فرضیه دیدگاه او بیش تر شبیه یک فرضیه منسوخ تاریخی است تا یک نظریه علمی و به راستی امروز بقایای نظریه فروید را باید در موزه های تاریخ جست وجو کرد.

از سوی دیگر، فروید فردی ملحد بود که دین را امری خطرناک می پنداشت و آن را موجب تنزل اخلاقی می دانست که با معتقد ساختن مردم به یک توهم و منع تفکر انتقادی، عامل و موجب فقر فکری بشری بوده است.(32) بنابراین، فرضیه او برای دین داران و مؤمنان و کسانی که آثار واقعی آن را تجربه کرده اند کاملاً لغو و بیهوده است. به راستی براساس فرضیه فروید، این همه شهامت ها، ایثارها و گذشت های مؤمنان در راه اهداف دینی شان چگونه توجیه پذیر است؟ سؤال دیگر این که، امروز چگونه نظریه روان آزردگی وجود فراوان مؤمنان و متدینان و پیروان ادیان الهی را توجیه می کند؟ جیمز در همین زمینه می گوید: انسان ها حالت ها و تجربه هایی دارند که برای آنان واقعی به حساب می آیند. مثلاً ما لحظه ای تصمیم می گیریم که بریافته های تجربی تکیه کنیم، آیا این تصمیم ما یک توهم است، یا یک تجربه واقعی است؟ یا مثلاً ما خوشحالی دیدن دوست خود را تجربه می کنیم و هرگز توهم بودن آن به ذهنمان خطور نمی کند؟ به همین صورت، تجربه های دینی و غم و شادی دینی را هم ما تجربه می کنیم، اما چگونه است که یکی را برای انسان واقعی و دیگری را توهمی تلقی می کنیم.(33) به عقیده تالس، یک فرق اساسی میان روان آزردگی و دین وجود دارد، و آن این که مشکل روان آزرده ها این است که لیبیدو نمی تواند در جهان واقعی راه خروجی پیدا کند و سرانجام درمانده می شود. وی از سوی دیگر، عشق مذهبی را متفاوت از حالت روان آزردگی می داند. زیرا، روان آزرده در تخیلات خود فرو می رود و هرگز این امر، برای او ارضاکننده نیست. اما عشق به خدا آرام بخشی واقعی و کاملاً ارضاکننده است. بنابراین، معقول به نظر می رسد که فرض کنیم که راه دین یک حقیقت است و خدا مجعول ذهن خداپرست نیست.(34) علاوه بر این که، این سخن با کلام فرانکل که دین را از ضرورت های اولیه زندگی انسان می داند سازگار نیست. فرانکل می گوید: امروزه حس مذهبی ابتدایی و ذاتی انسان به صورت ناهشیار باقی می ماند اگر نگوییم سرکوب هم می شود و همین امر موجب می شود که فرد احساس خلاء وجودی نموده و به افسردگی و اعتیاد و پوچی رو آورد.(35)

البته در عصر فروید امکان قضاوت منصفانه درباره دین معمولاً غیرممکن بود. علاوه بر آن که، نتیجه تحلیل روانی محقق تابع پیش فرض های اوست. اگر از پیش فرض ها این باشد که دین هیچ گونه اعتبار عینی ندارد و به هیچ وجه، حاکی از حقیقتی متعالی نیست، این نتیجه طبیعی خواهد بود که تجربه، اندیشه، و مناسک دینی فرد برخاسته از نیازها و تمایلات اوست.(36)

یکی از مفاهیم مهمی که فروید وارد عرصه علم نموده، عقده ادیپ می باشد. وی براساس همین سازه، بسیاری از رفتارهای آدمی از جمله سلوک مذهبی او را توجیه کرده است. یادآوری نکاتی در این جا ضروری است: فروید، کشف عقده ادیپ را از بزرگ ترین دستاوردهای خود می دانست. این عقده به نام پادشاه تبیس (Thebes) نام گذاری شده که پدر خود را کشته و با مادرش ازدواج نموده است.

به طور خلاصه، در نظر فروید، عقده ادیپ از تمایل جنسی فرد به والد جنس مخالف خود و نیروی خصومت آمیزی که با والد همجنس خویش دارد، تشکیل می شود. فرزند پسر می خواهد مادر خویش را تصاحب و پدرش را از بین ببرد و دختر می خواهد پدرش را تصاحب و جای مادر خود را بگیرد. این احساسات کودک، در ضمن خیال پردازی های او در استمناء و جابه جایی عشق و اعمال طغیان گرانه نسبت به والدین آشکار می شود. رفتار کودک در 3 تا 5 سالگی به وسیله عقده ادیپ رقم می خورد. اگرچه این رفتار پس از سنین پنج سالگی و با سرکوب اصلاح می گردند، اما به عنوان یک نیروی محوری، عقده ادیپ در سراسر زندگی باقی می ماند. به عنوان نمونه، بازخورد نسبت به جنس مخالف و افرادی که دارای ریاست هستند به شدت متأثر از عقده ادیپ می باشند.(37)

فروید دین را نیز محصول عقده ادیپ می داند. بنابراین، اگر فرزندی بدون والدین در این عالم به سر ببرد و یا انسان شبیه سازی شده ای تکون پیدا کند، دین داری در زندگی او شکل نخواهد گرفت. او لئوناردو داوینچی نقاش و مجسمه ساز پرآوازه ایتالیایی را به عنوان شاهد ذکر کرده، می گوید: برای ما تعجب آور نیست که لئوناردو، که خارج از یک پیوند زناشویی رسمی متولد شد و به ظاهر در چندین سال اولیه زندگی فاقد پدر بود، موقعیت بازگشت از دین او را فراهم کرده باشد. لئوناردو چون در حضور پدری ارعاب آمیز، در دوران کودکی خود پرورش نیافت، خود را کاملاً از قیود قدرت، که از جمله آن ها دین است رها یافت. لئوناردو شاهدی است برای این پیش فرض روان شناسی فروید نسبت به دین که دین داری به هر شکل و شیوه ای، عمیق ترین ریشه آن، در عقده ادیپ نهفته است.(38) در این زمینه باید گفت: اولاً، به طور کلی، در آزمایش های به دست آمده، نظریه علاقه به والد جنس مخالف و حسادت نسبت به والد جنس موافق تأییده نشده است. لذا از تحقیقات و پژوهش ها و مشاهدات مختلف و بررسی های مردم شناسان می توان نتیجه گرفت که ساختار اجتماعات مختلف، که افراد در آن پرورش می یابند، به قدری با یکدیگر متفاوت است که تعمیم یک نظریه در مورد چگونگی اعضای خانواده با یکدیگر، آن چنان که فروید معتقد است، امکان پذیر نیست.(39)

ثانیا، فروید دین داری زنان را فرع دین داری مردان می داند. در حالی که، در نمود خارجی تفاوت قابل توجهی مشاهده نمی شود. فروید می نویسد: به نظر می رسد که، جنس مذکر در آشنایی با دین و اخلاق و احساس اجتماعی نقش اصلی را بازی کرده است و سپس به زنان منتقل شده است.(40)

ثالثا، فروید بی دینی خود را چگونه توجیه می کند، در حالی که، از حضور پدر برخوردار بود و قطعا عقده ادیپ هم داشت. فروید در پاسخ پزشک امریکایی که از علت بی دینی وی می پرسد، نمی گوید من عقده ادیپ ندارم، بلکه می گویم من صدای خدا و سخن او را همانند شما درک نمی کنم و آنچه که برای تو تحقق یافته است برای من حاصل نشده است.(41)

رابعا، افراد زیادی نظیر لئوناردو وجود دارند که تحت قیمومیت پدر یا مادر نیستند اما کاملاً، بر عکس عمل کرده اند، چه بسیارند کسانی که در پرورش گاه ها تربیت می شوند و یا کسانی که پیش از تولد یا کمی پس از تولد پدر خود را از دست می دهند و جایگزین پدر هم ندارند، اما از متدینان و دینداران برجسته به شمار می آیند.

از آنچه گذشت به این نتیجه می رسیم که توهمی بودن دین و خدا در زندگی انسان، نظریه ای است که هیچ یک از رفتار دینی آدمی را توجیه نمی کند و هرکسی با سپر توهم به سراغ تبیین دین برود، به ناچار باید این حفاظ شیشه ای را کنار نهد و قله ای آهنین برگزیند. در این مقال، ما به اختصار رویکرد قرآن و روایات را در این زمینه بررسی می کنیم. در ادیان توحیدی، به ویژه اسلام چهار عنصر مهم دینداری است که اجمالاً در اینجا بررسی می شود.

الف. فطرت

فطرت از ماده «فَطَرَ»، در لغت به معنای شکافتن، گشودن شی ء و ابراز آن، ابتدا و اختراع، شکافتن از طول، و ایجاد و ابداع آمده است و از آنجا که آفرینش و خلقت الهی به منزله شکافتن پرده تاریک عدم و اظهار هستی امکانی است، یکی از معانی این کلمه، آفرینش و خلقت است.(42) در ادیان توحیدی، به ویژه اسلام مراد از فطرت و فطری بودن، آمیخته بودن وجود آدمی با چیزی است که او را در مسیری خاص سوق می دهد. این اصطلاح غیر از اصطلاح فطریات است که در فلسفه مطرح می شود و نیز غیر از غریزه است که در حیوانات و در بُعد حیوانی انسان مطرح است، بلکه امور فطری از چند ویژگی برخوردارند:

1. معرفت فطری و گرایش های عملی انسان تحمیلی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده است.

2. زایل شدنی نیست و همانندی غباری نیست که چیزی بتواند آن را از بین ببرد.

3. فراگیر و جهان شمول است، چون حقیقت تمام آدمیان با آن سرشته شده است.(43)

این معنی در آیات زیادی در قرآن مطرح شده است. خداوند می فرماید: آنگاه که خداوند تو از آدمیزادها از پشت آن نسل های آن ها را برگرفت و از آن ها این گواهی را خواست که آیا من خداوندگار شما نبودم! گفتند چرا ما این گواهی را می دهیم. چنین کرد خداوند تا مبادا روز رستاخیز بگویید ما از این امر غافل بودیم یا این که بگویید قبلاً پدران ما راه شرک رفتند و ما نسل آن (خود به خود دنباله رو آنان) بودیم. آیا ما را به کیفر آنچه باطل اندیشان کرده اند نابود می سازی؟ (اعراف: 172 173)

صحنه ای که این آیه از آن سخن می گوید از آن به عالم «ذر» تعبیر شده است هرچند کم و کیف این عالم، بحث مستقلی می طلبد اما تذکار نکاتی چند ضروری است.

الف. در عمق وجود انسان گرایش نسبت به موجودی متعالی و عالی وجود دارد.

ب. این شناخت در وجود انسان با گذر آدمی در این جهان پدید نمی آید، بلکه پیش و پس از تولد با او هست.

ج. این شناخت ممکن است با شرک و انکار این موجود متعالی همراه شود؛ یعنی ممکن است آدمی با مراجعه به سطح هشیار خود به سادگی این موجود متعالی را نیابد و از آن غافل بماند و حتی آن را انکار نماید.

د. در روز قیامت این عذر، که پدران، مشرک بوده اند از کسی پذیرفته نیست. به طوری که با اندک توجهی می توانست این موجود متعالی را بیابد، بلکه با اندک تأملی درخواهد یافت که در زندگی روزمره بارها و بارها آن وجود مؤثر را درک کرده و با او کاملاً آشناست.

ب. فقر ذاتی

انسان موجودی است که در گهواره طبیعت، با همه توانایی های شناختی خود، ناتوانی های خویش را لمس می کند. عمیقا درک می کند که به این جهان به اختیار خود نیامده در تمام ابعاد وجودی نیازمند است. به چیزهایی دل می بندد که اگر از دست بدهد، مضطرب می شود و در حسرت آن ها می سوزد. به نظر می رسد، این ها همه جلوه هایی از فقر ذاتی آدمی است. انسان که موجودی تعلقی و ربطی است، ماهیت واقعی خود را در اعمال و رفتار خود بروز می دهد. بنابراین، دینی بودن، که همان تقدیس و تکریم نیروهای ماورایی است، از وجود آدمی می جوشد. خداوند در همین زمینه می فرماید: «ای مردم شما همگی نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است (فاطر: 15) یا به تعبیر دقیق تر در درون شما چنان که، فلاسفه و عرفا می گویند نیاز جوشش دارد نیازمندی با وجود شما پیوند خورده است و خداوند تنها بی نیاز است. نیازمند باید به فرد بی نیاز مراجعه کند. اما گاهی به بی نیاز تخیلی و موهوم روی می آورد.درجای دیگر قرآن می فرماید: «هرگزاموال و فرزندان این افرادآن هاراازخدا بی نیاز نمی سازد.(آل عمران:10)به هرحال،آدمی موجودنیازمند محض است و اگر گاهی احساس پوچی و بی هدفی نماید و دریابد که در زندگی چیزی ندارد، چه بساازتزلزل حاصل،به نابودی خود روی آورد.

ج. عقل

مراد از عقل، همان ابزاری می باشد که وسیله استدلال است، قوه ای که در حوزه معلومات آدمی سیر می کند و او را به مجهولات رهنمون می نماید. همه افراد بشر از این نیرو برخوردارند. از جمله اموری که موجب می شود آدمی به دینداری روی آورد، قضاوت قطعی و آمیخته با تأکید عقل است. این بُعد انسان او را، به باور عمیق به وجود چیزهایی می رساند که در سرنوشت او تأثیر دارند و می داند که آن ها خارج از حیطه قدرت و اراده او هستند. چون علم به وجود آن ها پیدا می کند در مقابل آن ها به زعم خود رفتاری راضی کننده انجام می دهد.(44)

قرآن از همین شیوه استفاده کرده و شناخت نیروهای مافوق را مسلم فرض می کند. آنجا هم که افراد سرکشی می کنند، این گونه رفتار را به نقصان عقل نسبت نمی دهد، بلکه موانع روانی دیگر را خاطر نشان می سازد. این بُعد فطری آدمی از اساسی ترین ابزار شناخت است که در جای جای قرآن از او خواسته شده تا قدرت تعقل خود را به کار بیاندازد. می فرماید: «به یادآور هنگامی راکه ابراهیم به پدر خود آذر گفت: آیا بتان را خدایان خود می گیری؟ من همانا تو و قوم تو را در گمراهی آشکار می بینم. این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید و گفت: این پروردگار من است و آن گاه چون غروب کرد. گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم. چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است. آن گاه چون ناپدید شد گفت: اگر پروردگار من مرا هدایت نکند کاملاً گمراه خواهم شد. پس چون خورشید را برآمده دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگتر است و هنگامی که افول کرد گفت: ای قوم من از شریکانی که برای خدا می سازید بیزارم. من از روی اخلاص و پاکدلی روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان ها و زمین را پدید آورد و از مشرکان نیستم. (انعام: 79 74)

روشن است این آیات نشان می دهند که آدمی در برخورد با این عالم، به حضور و وجود نیرویی برتر معتقد می شود. این آیات در حقیقت برخورد انسان و درک او را از عالم هستی تشریح می کنند. از سوی دیگر، توان عقلی او را نیز نمایان می سازند؛ یعنی اگر انسان دقت کند با استدلال های منطقی می تواند به خدای مؤثر در سرنوشت خود برسد. چنان که، ابراهیم علیه السلام با پیمودن چنین مسیری به واقعیت دست یافت. این آیات یک امر را مفروض می گیرند و آن این که، آدمیان در برخورد با جهان هستی بدون شک پی به وجود قدرتی قاهر می برند که همه چیز در دست اختیار اوست و وجود او هیچ تردیدی ندارند. اما در تعیین مصداق آن به دو دسته تقسیم می شوند:

1. کسانی که به محض تصور این که قدرت فائقه وجود دارد و ممکن است در سرنوشت او تأثیر داشته باشد، او را به عنوان نیروی قاهر می پذیرند. این افراد، نظیر افراد روان رنجور عمل می کنند و امری خیالی را به جای امور واقعی می پذیرند.

2. کسانی که جمیع احتمالات ذهنی را بررسی نموده و در یافتن مصداق با دقت و کنکاش فراوان فردی را که دارای تمام کمالات لازم و به دور از جمیع نقائض باشد، می پذیرند و این همان خدایی یگانه است. در واقع، این گروه به ندایی که از عمیق ترین لایه های وجود انسان برخاسته پاسخ داده اند.

این دو دسته در هر حال، در وجود قوه برتر و متعالی هیچ تردیدی ندارند و با بی قراری دنبال گمشده خود می گردند به گونه ای که تا آن را نیابند آرام نمی گیرند. بنابراین و براساس این آیات الهی اگرچه انسان برای پیدا کردن نشانه های آن موجود قادر متعال مشکلاتی دارد اما این امر غیر ممکن نیست؛ یعنی با امکاناتی که در سرشت او نهاده شده، می تواند به شناخت آن نیروی موثر واقعی نایل آید.

د. گرایش آدمی به عمل یا تبعیت

بُعد فطری دیگر، همان گرایش آدمی به عمل کردن بر اساس شناخت ها، تجارب درونی و عواطف است. آدمی نمی تواند بدون عمل باشد. همین بُعد فطری آدمی نیز، دین ساز است همان طور که، انقلاب ساز، تحول ساز و آینده ساز می باشد. از سوی دیگر، نیاز او به عمل را هم فراهم می سازد. آدمی اگر کسی را ارجمند بیابد حتما او را تعظیم می کند. اگر باور کند موجودی فوق العاده است، در مقابلش کرنش می کند. در قرآن حدود 350 آیه وجود دارد که ماده عمل به گونه ای در آن ها به کار رفته است و همواره آدمی را در مرحله عمل سر دو راهی صلاح و فساد در نظر می گیرد، یعنی انسان یا راه درست را می رود که در این صورت، عمل او موجب رستگاری و سعادت او است و یا مسیر فساد را طی می کند که در این صورت، عمل او در حقیقت گام زدن به سوی هلاکت است.

این چهار بُعد فطری، عاطفی، عقلی و گرایش به عمل را می توان در وجود انسان از محرک های وجودی او دانست که موجب می شوند انسان دین داری شود و دین داری در زندگی او استمرار یابد و روز به روز عمیق تر شود. قرآن و منابع اسلامی این جنبه های آدمی را مورد تأکیدقرار داده اند و براساس همین ابعاد وجودی انسان برنامه ریزی کرده اند.

ابعاد شناختی و گرایشی انسان در پیدایش ادیان

این ابعاد دین ساز برای انسان، دست به دست هم می دهند و رفتار دینی او را شکل می دهند و نمی توان گفت: سهم کدام یک بیش تر است. بلکه دین خواهی پایه هایی در وجود آدمی دارند که زدودن آن ها از انسان به منزله سلب انسانیت او است. از نظر قرآن و سایر منابع دینی جهت فطرت و عقل یکی است. یعنی آیه میثاق و فطرت همان چیزی را می گویند که آیات تدبر و اندیشه بیانگر آن هستند. به عبارت دیگر از نظر قرآن سرشت آدمی با خدا آشناست، او را می شناسد، و او را تجربه می کند. عقل او نیز با منطق و استدلال پس از جست وجوی فراوان از خدا، مفهومی می سازد که مصداقی غیر از همان وجودی که با علم حضوری و تجربه درک می شود برای آن باقی نمی ماند. در این مرحله، آدمی از بند استدلال رها گشته و به تجربه واقعی خود و درک حضوری نسبت به خدا نایل می آید. بنابراین، اگر عقل انسان با دقت به کندوکاو بپردازد، قطعا به وجود خدای متعال پی خواهد برد. به عبارت دیگر، فطرت چراغ درونی، مشعل همیشه فروزان است که همواره در عمق وجود آدمی زبانه می کشد و عقل نیز راهنمای آن است تا آن را به سرمنزل مقصود و اوج شکوفایی، که همان درک حضور و بی واسطه خدا در همه اوضاع و شرایط است، برساند.

بنابراین، دین داری انعکاس عمیق ترین ابعاد وجود انسان می باشد. این ابعاد همان طور که عمیق هستند، از واقعی ترین ابعاد سرشتی او نیز محسوب می شوند. بنابراین از منظر قرآن و منابع دینی، دین خواهی با تکثر و تنوع خود در سایه دیدگاه های روان شناختی قابل تبیین نمی باشد، بلکه دیدگاه عارضی نگر به هیچ وجه توان توجیه دین گروی انسان را ندارد. اما از نظر قرآن دین خواهی برآیند عوامل متعدد درون آدمی است که همه آن ها به یک معنا آمیخته با ذات انسان می باشند.

··· پی نوشت ها

1 عبداللّه مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان، قم، انتشارات حر، 1376

2 روبرت هیوم، 1، مترجم 4؛ گواهی، 1369، ادیان زنده جهان، تهران، دفتر نشر فرهنگ

3.4. Strunk. Jr, o, (1989). Readings in the Psychology of Religion - New York, Abingdon press

5.6.7.8. Wulff, D. (1997). Psychology of Religian. America: Jhon wiley and Sons, Inc

9. James, william, (1984). The Varieties of Religious experience, America. Penguin Books

10. Wulff, D. Idb

11. Jung, C.G. (1938). Psychology and Religion. In Colected Works vol. 11 (2 end ed.), 1969, pp. 3 - 105

12. 13.14. Jung, CG, Idb

15.16.17.18.19.20.21. Wulff, D. Ibd

22. 23. Strunk, Ji, O, Idb

24.25.26.27. Iames, william, Ibd

28.29. Eliade, Mircea (1993). The Encyclopedia of Religion, New York Macmillan Publiching Conpany

30.31. Strunk, Jr. O, Ibd

32 فروم اریک، مترجم آر. نظریان، 1363، روانکاوی و دین، تهران، پویش

33. 34. Strunk, Jr, O, Ibd

35.36. Wulff, D. Ibd

37. Hall. C.S and Lindzey, G, (1957). New York, Wilev and Sons

38. Woulff, D, Idb

39 دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مکتب های روانشناسی و نقد آن، 1373، ج 1، قم، قمر

40. Woulff, D, Idb

41. Strunk, Jr. O, Ibd

42. 43 عبداللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم: فطرت در قرآن، قم، 1378، نشر اسراء

44 مؤسسه در راه حق، هیئت تحریریه، درس هایی از اصول دین، قم، 1370، مؤسسه در راه حق

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۷:۱۳
یاسمین سادات حسینی

روان‌شناسی دین در ایران رشته نوپایی است، چه تعریفی از روان‌شناسی دین می‌توان ارائه کرد؟
روان‌شناسی دین سال‌هاست که در غرب، یعنی در اروپا و آمریکا، یکی از شاخه‌های مهم روان‌شناسی محسوب می‌شود و همان‌طور که از عنوان آن پیداست موضوع آن دین است. ابتدای کار، یعنی زمانی که این علم تأسیس شد بسیاری از روان‌شناسانی که در این حوزه کار می‌کردند مقصودشان نه توصیف دین‌ورزی انسان و نه توضیح اهمیت دین در زندگی انسان بود؛ بلکه بیشتر به دنبال تبیین دین (علل وجودی آن) و حتی نقد دین بودند. مثلا وقتی کسی مانند فروید از دین حرف می‌زند بیشتر مقصودش نقد دین و نفی آن است. ولی در دهه‌های بعد، هم در حوزه روانکاوی و هم در حوزه‌های دیگر روان‌شناسی، بیشتر روان‌شناسان به این موضوع توجه کردند که به هر حال دین سهم مهمی‌در زندگی انسان دارد. پس به جای این که به سراغ تبیین یا نقد آموزه‌های دینی بروند بهتر دیدند به این نکته توجه کنند که دین چه کارکردهای مثبت یا منفی ای در روان فردی و جمعی آدمیان دارد.

البته مداقه بیشتر درباره تأثیر دین در روان و رفتار جمعی انسان‌ها بعدها به حوزه جامعه شناسی و روان‌شناسی اجتماعی کشیده شد و بخشی از آن هم در حوزه روان‌شناسی دین مورد بررسی قرار گرفت. امروزه آنچه از روان‌شناسی دین مراد می‌شود بیشتر همین جنبه توصیفی دین است و نه جنبه تبیینی آن. یعنی این را از پیش پذیرفته‌اند که انسان نیازمند دین است و بخش مهمی‌از آنچه امروزه در جوامع مختلف بشری مشاهده می‌شود حاصل کارکردهای مختلف دین در روان جمعی و فردی انسان‌هاست. پس باید در درجه اول این کارکردها را توصیف کنیم و در درجه دوم اثر آموزه‌های دینی را در روان فردی و جمعی انسان‌ها بهبود بخشیم و ارتقا دهیم. در واقع امروزه جهتگیری روان‌شناسی دین بیشتر به این‌سو است که تأثیر دین را در روان انسان و تأثیر دین‌ورزی انسان را در سلوک فردی و اجتماعی او نشان دهد.
کسانی چون دورکیم در حوزه جامعه شناسی، دین را به پدیده‌ای اجتماعی تقلیل می‌دهند. آیا در این کتاب به نقد و تبیین این دیدگاه‌ها پرداخته شده است؟
بله، در این خصوص تا حدودی بحث می‌شود. این دیدگاه‌ها در این کتاب، هم مطرح می‌شوند، هم صحت و سقم آنها از جنبه تجربی بررسی می‌شود؛ اما برای بحث‌های نظری مفصل‌تر درباره این دیدگاه‌ها باید به کتاب روان‌شناسی دین اثر دیوید وولف مراجعه کرد. در کتاب اسپیلکا و همکارانش، با توجه به زیر عنوان آن که روان‌شناسی دین بر اساس رویکرد تجربی است، بیشتر با شواهد تجربی، عملی و آزمایشگاهی درباره کارکردهای دین در روان فردی و جمعی روبه‌رو می‌شویم. نظریه‌ها و مباحث تا آنجا مورد استناد قرارگرفته‌اند که به لحاظ تجربی قابل نفی یا اثبات باشند یا دست‌کم با توجه به شواهد عینی و ملموس بتوان تاحدودی آنها را پذیرفت یا نفی کرد. از این روست که مثلا نظریه اسناد در سراسر کتاب مورد توجه قرار گرفته و بحث‌ها و پژوهش‌های مفصلی بر اساس آن انجام شده است. چون این نظریه علاوه بر اهمیتی که دارد، از آزمون پذیری بیشتری برخوردار است. ویژگی مهم کتاب همین است که نظریات را به صورت فرضیه در می‌آورد و برای نفی یا تأیید این فرضیات به پژوهش‌های تجربی، میدانی و آزمایشگاهی استناد می‌کند.
کتاب «روان‌شناسی دین» به‌طور عمده بر ۳ دین مسحیت، یهودیت و اسلام و البته بیشتر بر مسحیت تأکید می‌ورزد. در این صورت مطالب این کتاب برای اهالی ادیان دیگر چه ثمری در بر خواهد داشت؟ به عبارتی وقتی که تأثیر و کارکرد دین در هر فرد، خانواده، جامعه، کشور و… متفاوت است، آیا باز هم می‌توان از روش‌ها و نتایجی که در این کتاب می‌بینیم، در همه جای جهان بهره گرفت؟

دهقانی: امروزه آنچه از روان‌شناسی دین مراد می‌شود بیشتر درباره جنبه توصیفی دین است و نه جنبه تبیینی آن. یعنی این را از پیش پذیرفته‌اند که انسان نیازمند دین است وبخش مهمی‌از آنچه امروزه در جوامع مختلف بشری مشاهده می‌شود حاصل کارکردهای مختلف دین در روان جمعی و فردی انسان‌هاست

بخش مهمی‌ از مطالب این کتاب را می‌توان تعمیم داد. پژوهش‌ها و آزمایش‌های فراوان و مکرر معیارها و قواعدی کلی به دست می‌دهند که گرچه مانند فرمول‌های ریاضی دقیق نیستند، در مجموع صادق و قابل اعتمادند. مثلا این قاعده در همه جا صادق است که دین ورزی باطنی، به تعبیر آلپورت، برای بهسازی فرد سازنده‌تر است و دین ورزی ظاهری از این لحاظ ضررهای بیشتری دارد. پس در اینجا هم می‌شود مانند علوم طبیعی به احکام نسبتا ثابتی دست یافت که در مورد فردفرد انسان‌ها و تک‌تک جوامع انسانی صادق است. درست است که این مباحث بیشتر در سنت مسیحی، یهودی و اسلامی‌‌ریشه دارند و در مناطقی چون کشورهای آمریکای شمالی، قسمت‌هایی از اروپا، بخش‌هایی از آفریقا و آمریکای لاتین مطرح شده و مورد تحقیق قرار گرفته‌اند، اما مسائلی که این تحقیقات به آنها پرداخته‌اند از مسائل عام بشرند و در بسیاری از موارد نتایجی که به دست آمده کم‌وبیش یکسان بوده‌اند. مثلا در ازدواج‌های میان فرهنگی یا میان مذهبی که پدر اهل یک دین و مادر اهل دین یا مذهب دیگری است، ممکن است مشکلاتی برای فرزندان به وجود آید و آنها را دچار تنگناهای فرهنگی و روانی کند. در این نوع ازدواج‌ها که بین پدر و مادر تفاوت یا حتی اختلاف مذهب وجود دارد به لحاظ روانی و دینی چه تأثیراتی بر فرزندان مترتب است؟ یا چه مشکلاتی ممکن است برای خود زوجین پیش بیاید؟ نگرش مذهبی در قبال مسأله مرگ چه تأثیراتی بر ذهن و روان آدمی‌دارد؟ برخی متفکران و فلاسفه، مرگ را یکی از خاستگاه‌های دین ورزی انسان می‌دانند؛ پس مهم است که بدانیم تلقی افراد از مرگ چه تأثیری در جهتگیری مذهبی آنها دارد و برعکس، جهتگیری مذهبی هر فرد چقدر در تلقی او از مرگ مؤثر است و همه اینها چه تأثیری در سلامت روان فرد و جامعه دارند؟ وقتی کسی یکی از عزیزانش را از دست می‌دهد، در برابر این فاجعه، که از آن اصطلاحا به داغدیدگی تعبیر می‌شود، چه واکنشی نشان می‌دهد؟ در اینجا دین چه کارکرد و تأثیری دارد؟ تا چه حد به انسان کمک می‌کند و به او آرامش می‌دهد؟ یا بعکس نگرش دینی انسان چقدر موجب مرگ‌اندیشی و در نتیجه فشار روانی و اضطراب درون او می‌شود؟ یا چقدر ترس از مرگ را در انسان ایجاد یا تشدید می‌کند؟ چقدر این ترس را تخفیف می‌دهد؟ مواردی مانند اینها را که از مسائل عام بشرند می‌توان با استفاده از روش‌هایی که این کتاب در اختیار می‌گذارد بررسی کرد و از نتایج آن برای بهسازی حال فرد و جامعه بهره گرفت.
تأثیر این نوع پژوهش‌ها در روان فردی انسان‌ها چیست؟
برای تقریب مطلب به ذهن خوانندگان مثالی می‌زنم، اگر من معتقد باشم که با روی آوردن به اعمال عبادی، از هر جهت انسان بهتری می‌شوم و به اصطلاح از موهبت بهباشی، یعنی داشتن احساس بهتری از بودن خود، برخوردار می‌شوم و حال بهتری پیدا می‌کنم، چگونه می‌توانم این اعتقاد، احساس و تجربه شخصی خود را به دیگران هم تعمیم دهم و نتیجه بگیرم که اهتمام به اعمال مذهبی در عموم انسان‌ها همان تأثیری را دارد که من در وجود خود تجربه می‌کنم؟ در اینجاست که روان‌شناسی دین و روش‌های آن به کمک ما می‌آیند. ابتدا باید با استفاده از یک سلسله معیارهای دقیق و آزموده که برای سنجش دین ورزی افراد به کار می‌روند، انسان‌هایی را که اعتقادی نظیر اعتقاد من دارند و در مقام عمل هم به اعمال دینی اهتمام می‌ورزند بیابم.

در مرحله بعد باید بر اساس روش‌هایی که باز روان‌شناسی دین در اختیارم می‌گذارد میزان رضایت و شادی و امیدواری آنها را بسنجم. نگرش مثبت یا منفی آنها را در قبال کار، خانواده و جامعه شان بررسی کنم و سرانجام نسبت همه اینها و میزان اهتمام به اعمال عبادی را بسنجم و نتیجه بگیرم که میان این دو رابطه‌ای برقرار است یا نه. البته هر یک از این اصطلاحات (شادی، امیدواری، رضایت، و اعمال عبادی یا مذهبی) حتما باید تعریف مشخص و دقیقی داشته باشند و بر اساس آن تعریف اندازه‌گیری شوند. در نهایت با جمع‌آوری نتایج پژوهش‌های مختلفی که به این شیوه در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف صورت می‌گیرد، می‌توان دید که آیا پرداختن به اعمال عبادی در داشتن زندگی بهتر و بهره‌مندی از احساس خوشایند زیستن در این عالم مؤثر است؟ یا این که نه، این تنها حاصل احساس و تصور شخصی من است که التزام به اعمال دینی چنین کارکردی دارد.

با نگاهی به تاریخ اندیشه غرب می‌بینیم که روان‌شناسی دین با دوره‌های اوج و افول متعددی مواجه شده است. برای مثال در اوایل قرن ۲۰ به دست متفکرانی چون ویلیام جیمز و استنلی ‌هال اوج می‌گیرد و در اواسط قرن که روان‌شناسی بیشتر تحت سیطره رفتارگرایی است با بی‌توجهی علمی‌ مواجه می‌شود. در عصر کنونی توجه روان‌شناسان به دین به چه صورت است؟

در جهان غرب در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ که جریان پوزیتیویسم علمی‌حاکم بود، روان‌شناسان از دین و سلوک اهل دین بیشتر تلقی آسیب‌شناسانه و بیمارگونه داشتند. این تلقی را ۲ جنگ ویرانگر جهانی تشدید کرد. ذهن غربی با این سوال جدی مواجه شد که چگونه ممکن است خدایی مهربان و مطلقا قادر و نیکخواه بشر، از آن دست که در آموزه‌های مسیحی دیده می‌شود، در کار باشد و اجازه دهد که این همه ویرانگری، ستم و مصیبت در جهان پدید آید؟ در واقع مسأله شر که همواره گریبانگیر بسیاری از ادیان جهان بوده است، این بار با شدت و حدت بیشتر و به نحو ملموس‌تری مطرح شد. در عصر کنونی، مخصوصا در دو سه دهه اخیر، از سویی پیدایش انقلاباتی که مبنا و انگیزه آنها دینخواهی بوده است و از سوی دیگر جنگ‌هایی که اساس آنها داعیه‌های مذهبی است و موارد دیگری از این دست باعث شده‌اند که روان‌شناسی دین مجددا با اقبال مواجه شود.

عامل مهم دیگر، سرمایه‌گذاری‌هایی است که در این راه صورت می‌گیرد. از آنجا که علوم انسانی در کوتاه‌مدت سرمایه‌بَرند نه سرمایه‌زا، بناچار برای تأمین هزینه‌های پژوهشی متکی به سنت وقف یا خیریه یا کمک‌های دولتی‌هستند. منابعی که از علوم انسانی پشتیبانی مالی می‌کنند طبعا پژوهش‌ها را به جهت‌هایی سوق می‌دهند که با منافع آنها همسو باشند. در جهان غرب اینک بنیادهای بزرگی وجود دارند که به سبب علقه‌های مذهبی خود منابع مالی عظیمی‌ در اختیار پژوهشگرانی قرار می‌دهند که موضوع کار آنها دین است. بخش مهمی‌‌از این منابع مالی صرف روان‌شناسی دین می‌شود و طبیعی است که به آن جهت‌های خاصی هم می‌دهد.

آیا منابع مالی یا گرایش‌های مذهبی جوامعی که این تحقیقات در آنها صورت می‌گیر ند، باعث نمی‌شوند که حاصل این تحقیقات سوگیرانه و دور از بی‌طرفی علمی‌ و درنتیجه غیر قابل اعتماد باشند؟

ایراد شما صرفا به جهتگیری کلی این پژوهش‌ها وارد است. منابع مالی یا اقبال جامعه به دین ممکن است جهت و موضوع پژوهش‌ها را تعیین کنند، اما در روش و شیوه استنتاج آنها که مبتنی بر اصول تفکر انتقادی است، تأثیری ندارند؛ پس چنان نیست که نتایج این پژوهش‌ها همواره و یکسره به نفع آن دین باشد؛ یعنی بی‌طرفی علمی‌‌به هر حال در روش‌ها و استنتاج‌ها رعایت می‌شود.
مصاحبه کننده: بتول خالدی / جام‌جم

 

بازنشر: روزنامه جام جم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۰
یاسمین سادات حسینی

زمانی که از باور به خدا صحبت می کنیم پیش از هر چیز باید مقصود خود را از خدا و مفهوم آن روشن سازیم. نگاهی به لیست خدایان در طول تاریخ نشان می دهد که مفهوم خدا بسیار فراتر از خدایان ادیان ابراهیمی است. به بیان دیگر، گانش پسر شیوا با سری همانند فیل در هندوستان، خدایان جزایر پلینزی، خدایان محلی سریلانکایی تامیلی، خدایان آزتک‌ها و خدایان مصر و یونان باستان نیز خدایانی محسوب می شوند که ممکن است حتی نام آن ها را نیز نشنیده باشیم.

هر چند که امروزه خدایی چون زئوس، یکی از قدرتمندترین خدایان یونان باستان به تاریخ پیوسته و حس ایمان دینی و پرستش را در کسی زنده نمی کند اما هرکدام از این خدایان، روزگاری در گوشه ای از پهنه گیتی ، پیروانی داشته اند و برای بسیاری مقدس بوده اند. تنها در دایرةالمعارف خدایان بیش از ۲۵۰۰ خدای موجود در تاریخ بشر معرفی شده است. اما به راستی منشاء باور انسان به دین و خدا چیست؟

این موضوعی است که دانشمندان و فیلسوفان بسیاری را با خود مشغول کرده است و هر یک تلاش کرده اند پاسخی برای این پرسش بیابند که باور به خدا از چه زمانی و بر چه مبنایی در فرهنگ های مختلف بشری شکل گرفته است.

از دید فروید منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم ، دین یک برساخته اجتماعی است. ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: "اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟"

به عبارت دیگر خواهیم پرسید چرا آن دسته از نیاکان ما که به لحاظ ژنتیکی مستعد داشتن چنین مرکزی در مغز خود بوده اند باقی مانده و تولید مثل کرده اند؟

پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت حدود ۸۰ هزار سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟

داروین

توضیح تصویر،

به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.

دین، میراث فرهنگی مفید یا مضر؟

در باب اینکه دین در طول تاریخ حیات انسان فایده یا صرفه تکاملی داشته دیدگاه های مختلفی وجود دارد. برخی دین را به عنوان یک پارازیت فرهنگی می بینند که اگرچه برای میزبان انسانی خود فایده ای ندارد و چه بسا مضر هم باشد اما به مثابه انگل فرهنگی برای تکثیر و بقای خود از میزبان انسانی بهره برده است. برخی دین را عامل انسجام درون گروهی در رقابت با دیگر گروه ها می دانند و به عبارتی قائل به این نکته هستند که دین برای بقای گروه های انسانی، فایده تکاملی داشته است.

برخی بر این باورند که دین ، نه به صورت مستقیم بلکه محصول جانبی و غیرمفید از خصیصه های دیگری است که به سود سازگاری انسان با محیط بوده اند. آنها رفتار شب پره را مثال می آورند که در حرکت به سمت شعله شمع، رفتاری از خود بروز می دهد که باعث مرگ او می شود. این رفتار شب پره از دید دانشمندان ، محصول فرعی از پرواز شب پره به سمت ماه و به قصد جهت یابی بوده است.

انسان مذهبی وقت و انرژی و هزینه و حتی زندگی خود را وقف باورهایی می کند که کمترین سودی به حال او ندارد اما این رفتار از دید ریچارد داوکینز یک محصول جانبی نامطلوب یا یک انحراف از یک خصیصه دیگر است که شاید زمانی مفید بوده است. به بیان دیگر، گرایشی که در شرایط خاصی توسط نیاکان ما انتخاب شده در واقع دین نبوده است و بلکه فایده های دیگری داشته و تنها به شکلی کاملا تصادفی در قالب رفتار دینی ظاهر شده است.

فروید

توضیح تصویر،

باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است.

خداباوری از دید داروین

بحث های بسیاری بر سر تفاوت میان بی خدایی و ندانم گرایی در جریان است. خداباوران با یک معیار و شدت مشخص درگیر ایمان به خدا نیستند و بسیاری از بی خدایان نیز در قاب اندیشه خود جایی بین بی خدایی و ندانم گرایی به سر می برند. ریچارد داوکینز در کتاب توهم خدا معیاری را معرفی می کند که به اختصار DN مشهور شده است. بر این اساس عدد ۱ بیانگر اعتقاد عمیق به خدا و خداباوری حداکثری و عدد ۷ نشان دهنده بی خدایی حداکثری است. خود داوکینز درباره اینکه کجای این معیار ایستاده می گوید جایی روی شش اما متمایل به هفت.

او می افزاید من یک ندانم گرا هستم و آگنوستیک بودن من به وجود خدا به اندازه آگنوستیک بودن من به وجود پری در انتهای باغ است. چارلز داروین نیز دست کم آن گونه که از روی آثار و مکاتبات به جا مانده از او می توان دریافت، بی خدا نبوده است و در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر می‌کنم به ‌طور کلی و هر چه پیرتر می شوم، اغلب تعبیر آگنوستیک ، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد.

خداباوری از دید فروید و از منظر فیزیولوژی مغز

باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. از دید فروید باور دینی از جمله رفتارهای روان رنجورانه انسان مانند وسواس به شمار می رود. با ظهور علم مدرن، بررسی مکانیسم عمل مغز و نقش آن در باور به خدا و ماوراء الطبیعه نیز میسر شد. به تدریج منشاء توهمات دینی و درگیری ذهنی با مذهب و خدا و ارتباط آن با اختلالات شدید سامانه لیمبیک مشخص شد و انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از کجا ناشی می شود.

مطالعه سال ۲۰۱۶ جانستون حتی امکان ارتباط بین تجربیات عمیق مذهبی از یک سو و بیماری صرع از سوی دیگر را مورد بررسی قرار می دهد. اگر بتوان دینداری را با فعالیت های الکتریکی غیرطبیعی مغز توضیح داد و باور به خدا را با کارکرد لوب گیجگاهی، دیگر جایی برای خدا و افسانه های دینی باقی نمی ماند و دین و خدا چیزی جز میراث تکاملی زیستی و چیزی جز عملکرد طبیعی مغز نیستند. یافته های داروین در زیست شناسی و صورت بندی نظریه تکامل در کنار پیشرفت های علم به خصوص در نوروساینس و علوم اعصاب به نوعی تکمیل قطعات پازل فهم ما از جهان به شمار می روند.

درست همانگونه که کپرنیک در سال ۱۵۴۳ نشان داد زمین مرکز کائنات نیست و هیچ جایگاه ویژه ای نیز در کیهان ندارد، داروین نیز به ما نشان داد که انسان نه تنها اشرف مخلوقات نیست، بلکه حتی با برنج و ماهی و شامپانزه نیز منشا یا نیای مشترک دارد.

ضمن آنکه انتخاب طبیعی، مکانیسم پیشنهادی داروین برای تکامل زیستی، جایی برای باور به خدا و افسانه های عهد عتیق که در سِفر پیدایش و داستان آفرینش آدم و حوا و هابیل و قابیل که در کتاب های دینی آمده باقی نمی گذارد. به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﻔﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﯾﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.

منابع:

خبرگزاری BBC

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۳
یاسمین سادات حسینی

رابطة معنویت و اعتقادات دینی با سلامت روان 
مطالعــة منــابع اســلامی و نظریــات دانــشمندان مــسلمان ایــن نتیجــه را بــه دســت
میدهد که التزام بـه اعتقـادات مـذهبی، عامـل بازدارنـده بـسیاری از بیمـاریهـا ـ بـه
ویژه بیماریهـای روانـی ـ اسـت. شـواهد پژوهـشی موجـود (بـرای مثـال، گـارتنر و
همکــاران، 1991 /فینــی و مــالونی، 1985 /غبــاری بنــاب، 1381 /فرانــسیس و
همکــاران، 1995 /تمپلــر و همکــاران، 1995 /جلیلونــد 8713 /طهماســبیپــور و
کمــانگری، 1381 /رابــرت، 1965 /میلــر، 1968 (نــشان مــیدهــد کــه بــین التــزام
عملی بـه اعتقـادات دینـی و سـلامت روانـی همبـستگی مثبـت وجـود دارد. بـه بـاور
علامــه طباطبــایی «انــسان در صــورت پــذیرش توحیــد و عمــل بــه قــوانین دیــن
فطـری، ظرفیـت روانـیاش گـستردهتـر مـیشـود و در غیـر ایـنصـورت، احـساس
ناخوشایند و زندگی تیـره و تـاری خواهـد داشـت» نتیجـة ایمـان بـه خـدا و اجابـت
دعوت او، رشد و تکامـل مـیباشـد و در حقیقـت، مقـصود از دعـوت پیـامبران الهـی و پـذیرش آن توسـط مـردم دسـتیابی بـه تکامـل روانـی اسـت (حـسینی، 1373 بـه
نقــل از نویــدی و عبــدالهی، 1381 ،ص 138» (أَلا بِــذِکْرِ اللَّــهِ تَطْمــئِنُّ الْقُلُــوب :ذکــر
خدا موجب آرامش دلها میشود» (رعد : 22 .
گارتنر و همکارانش (1991 (دریافتند که شرکت در مراسم مذهبی موجـب کـاهش
نشانههای بیماری روانی میشـود. ویکتـور فرانکـل (Franckle) (1969 (نیـز نوشـت: 
توکل و اعتماد به خداوند فرد را به منتهادرجه سلامت روان قابل تصور میکشاند. 
رابطة معنویت و نگرش مذهبی با افسردگی و اضطراب 
ویلیام جیمز (james William (ایمان را مؤثرترین درمان اضطراب میداند و وجـود آن
را در زندگی برای کمک به انسان ها لازم مـیشـمارد. براسـاس مطالعـات انجـام شـده،
وجود باورهای مذهبی در پیشگیری از افسردگی و بیمـاریهـای روانـی مـؤثر اسـت و
فقدان چنین باورهایی باعث ایجاد افسردگی مـیشـود. باورهـای قـوی مـذهبی سـبب
میشود که افراد کمتر در معرض فشارهای روانی قرار گیرند و دچار افـسردگی شـوند. 
همچنین افرادی مانند بنیامین راش، پـدر روانپزشـکی آمریکـا، ویلیـام جیمـز، یونـگ،
فرانکل و فروم هر کدام بهنوبة خود اهمیت رفتارها و اعتقادات مذهبی را در پیـشگیری
از ناراحتیهای روانی یادآور شدهاند. 
تحقیقات فراوان، اثر مذهب را بر سلامت روان و کاهش علایم بیماری هـای روانـی
آشکار ساختهاند. براساس نتایج تحقیق تمپلر و همکاران (1995 (کسانی کـه باورهـای
مذهبی بیشتری دارند، اضطراب و افسردگی کمتری نشان میدهند. 
طهماسبی و کمانگری (1376 (برای بررسی اثر میزان نگـرش مـذهبی افـراد بـر
میزان افسردگی، اضطراب و سلامت روان آنان، مطالعـه ای روی 50 نفـر از بیمـاران
بیمارستانهای هفت تیر و مجتمع درمـان حـضرت رسـول اکـرم انجـام دادنـد و
نتیجه گرفتند که ضـریب همبـستگی بـرای میـزان نگـرش مـذهبی و اضـطراب 46
درصد، ضریب همبـستگی بـین نگـرش مـذهبی و افـسردگی 56 درصـد و ضـریب
همبستگی بین نگرش مذهبی و سلامت روان 85 . درصد است.

همچنین نویدی و عبدالهی (1381 (در پژوهش خود به این نتیجه دست یافتند کـه
بـین افـسردگی و التـزام عملـی بـه اعتقـادات اسـلامی همبـستگی منفـی وجـود دارد. 
پژوهشهای دیگری نیز مؤید این است. تمپلر و همکاران (1995 (داشتن اعتقاد مذهبی
بیشتر با اضطراب و افسردگی کمتری همراه است. فرانسیس و همکاران (1995 (نـشان
دادند که بین مذهبیبودن و داشتن مشکل روانی همبستگی منفی وجود دارد. پروپـست
و همکاران (1992 (عنوان کردند که تلفیق درمانشناختی رفتاری و ارضای مذهبی بیش
از سایر روشهای درمانی در درمان بیماران افسرده می تواند مؤثر باشد. رابرت (1965 (
و میلر (1968 ،(لیند نتهال و همکاران (1970 (نشان دادند که رابطة مذهب و اضطراب
و افسردگی منفی است. جلیلوند (1387 (بررسی تأثیر نماز با اضطراب در دانشآموزان
دبیرستانی شهر تهران دریافت کسانی که نماز می خوانند و مقید به تکالیف مذهبیاند، از
اضطراب کمتری رنج میبرند. 
رابطة معنویت و مذهب با سلامت جسمی 
بسیاری از پـژوهشهـا رابطـة مثبـت بـین مـذهب و سـلامت بـدنی را نـشان دادهانـد. 
آکلــین، بــروان و منیــوگر (1983 (در بررســی رابطــة مــذهب و توانــایی مقابلــه بــا
سـرطان دریافتنـد کـه نگـرش مـذهبی در مبتلایـان بـه سـرطان، شـکلگیـری نگـرش
مثبــت بــه زنــدگی را در پــی دارد. کاکازروســکی (1989 (نیــز در بررســی بیمــاران
مختلف نشان داد که مـذهب باعـث کـاهش اضـطراب ناشـی از بیمـاریهـا مـیگـردد
(خدایاری فرد و دیگران، 1380 ش، 2 ،ص47 .(
استماع آوای قرآن کریم سبب کاهش اضطراب بیمـاران قلبـی مـی شـود (خـاتونی،
1376 .(همچنین رمضانی (1380 (دریافت که استفاده از درمانهای روان شناسـی تـوأم
با شیوههای مبتنی بر باورهای مذهبی آلام روحی و روانی افراد مبتلا به ایـدز را کـاهش
میدهد و زمینة پیشگیری از گسترش و انتقال ویروس به افـراد دیگـر در آنهـا تقویـت
میشود. موسوی و همکاران (1380 (به این نتیجه دسـت یافتنـد کـه عـدم حـضور در
مراسم مذهبی بر ابتلا به بیماری قلبی مؤثر است.

رابطة معنویت و مذهب با سرطان 
کولیپ (1936 (در بررسی کودکان مبتلا به سرطان خون نشان داد که عبادت مـیتوانـد
عمر این کودکان را افزایش دهد. در افراد سالخورده نیز رابطـهای مثبـت بـین سـلامت
جسمانی و روانی آنها با مذهب بهدست آمده است. 
رابطة معنویت و نگرش مذهبی با اختلال شخصیت وسواسی 
بررسیها نشان داده که زنان دارای اختلال شخصیت (disorder personality (وسواسی
هم نگرشهای مذهبی نیرومندتری دارند و هم بیش از دیگران اعمال مـذهبی را انجـام
 میدهند (لوئیس و مالتبی، 1994 ،ش21 ص، 16 .
رابطة معنویت و مذهب با عملکرد تحصیلی و استرسورهای دانشجویی 
در پژوهش توسط لو و هاندال (1995 (در 500 دانشجویی که سـن آنهـا از 16 تـا 47
سال بود، به رابطة معناداری بین مذهب و سازگاری با دانشگاه بهویژه برای دانـشجویان
تازه وارد دست یافتند. 
پژوهشهای صورتگرفته دربارة معنویت و دیگر متغیرها نشاندهندة آن است که بین
درجة نگرش مذهبی مسیحیان و اعتقاد به منبع کنترل بیرونی و قدرت ماورای خود، رابطة
مثبت معناداری وجود دارد (راسموسن و چارمن، 1995 ،( انجمن هـای مـذهبی مهـاجران
تبتی در هندوستان بر سازگاری آنان به جامعة هندوسـتان مـؤثر بـوده اسـت (محمـودی،
1992 (. مذهب نقش مهمی در جلوگیری از گرایش افراد به بزهکـاری دارد (چادویـک و
تاپ، 1993 .(ویژگیهای مذهبی عامل مهمـی بـرای سـازگاری دوبـاره و اصـلاح رفتـار
زندانیان بهشمار می آید (گونینگ، 1995 .(نوجوانـان بزهکـار نـسبت بـه نوجوانـان غیـر
بزهکار نگرش مذهبی قوی تری دارند (زهرا و احمد، 1993 ).همچنین نقش های مـذهبی
بر رفتار جنسی نوجوانان مؤثر بوده است و آنهایی که ارزشهای مذهبی را جزء مهمـی از
زندگی خود در نظر میگیرند، کمتر به فعالیتهای جنسی زودهنگام میپردازنـد (تورتون کامبرون، 1989 .(پرداختن به امور مـذهبی و فعالیـتهـای دینـی بـر ترشـح هورمـون
تستوسترون در نوجوانان پسر مؤثر اسـت (هـالپرن و همکـاران، 1994 /رابـرت، 1965 /
میلر، 1968 )که رابطة مذهب با عزت نفس مثبت است. 
 استفاده مذهب در مشاوره و رواندرمانی
دیدگاه اگزیستانسیالیستی در مشاوره بهطور عمیـق و جـدی بـر معنـای زنـدگی و بعـد
معنوی زندگی انسان توجه داشته است. با این وجود، بررسی دیگر رویکردها نیز خـالی
از لطف نیست. در این میان رویکرد چند وجهی لازاروس با توجه بـه انعطـاف پـذیری
بالای خود میتواند در رابطه با معنویت به کار گرفته شود. دیدگاه لازاروس یـا دیـدگاه
التقاطگرایی تکنیکی روشهایی را از منابع گوناگون بدون پایبندی الزامی به نظریه ها یـا
مکاتبی که از آنها مشتق میشود، بهکار میگیرد. ایـن رویکـرد از دیـدگاههـای مختلـف
استفاده میکند، بسیار انعطافپذیر بوده، تلاش دارد تا دیـدگاههـای نظـری متفـاوت را
ترکیب کند. لازاروس در این نظریه به شالودة درمان خود، یعنی ابعاد و وجوه میپردازد
و فرد را از جوانب مختلف که به ID – BASIC مشهور اسـت، ارزیـابی مـیکنـد و در
نهایت با شناخت حوزههای ناکارامد اقدام به بهکارگیری تکنیکهای مختلـف مـیکنـد. 
هفت وجه مشخص یا ابعاد وجود دارنـد کـه در وضـعیتی پایـدار از تغییـرات دایـم و
متعامــل متقابــلانــد و در ارتبــاط بــا پیامــدهای پیچیــده رفتــار و دیگــر فراینــدهای
روانشناختیاند. ID – BASIC از اولین کلمه هر یک از بعـدها بـهوجـود آمـده اسـت
 (لازاروس، 1992 ش، 1 ص، 78 .
B :رفتار عمل مؤثر برای رسیدن به اهداف واقعبینانه؛ 
A :عاطفه شناختن و روشنساختن و تشخیص احساسات، بالابردن احساسات مثبـت و
تطابق با احساسات منفی؛ 
S :احساس در تماس بودن و لذت بردن از هیجانات خویش؛ 
I :تصویرسازی کاربرد تصاویر تطابقی در تماس با تصویرسازی ذهنی خویش؛ 
C :شناخت (Cognition (داشتن اطلاعات کافی و دقیق و تفکر واقع گرایانه؛

 :روابط بین فردی (relationship Interpersonal (داشتن مهارتهـای ارتبـاطی ماننـد
مهارتهای گفتگو و جرات ورزی؛ 
D :دارو زیستشناختی (biology Drug (توجه کافی به سلامت جسمی خویش. 
تکنیکهای درمان چندوجهی بسیار متعدد میباشند؛ ولی با توجه به عنوان مقاله بـه نظـر
میرسد تکنیکهای درمان در ابعادشناختی، هیجانی و عاطفی میتواند به کار گرفته شود
که از جملة آنها میتوان به موارد زیر اشاره نمود: 
تکنیک الگوگیری (modeling ،( صندلی خالی (chair Empathy ،(تمرکـز (focusing،( 
مراقبه (دعا و نیایش) (meditation ،(آموزش آرام سازی (relaxation (همراه بـا شـعائر
دینی در دین اسلام که میتواند نوعی تخلیة هیجانی مفید باشـد، تـصویرپردازی ذهنـی
ضد شـوک آینـده (imagery shock future – Anti ،(تـصویرسازی مثبـت ( Positive
imagery ،(فرافکنی زمان (progection Time ،(کتاب درمـانی (biblitherapy :(بنـا بـه
اعتقاد لازاروس یک کتاب خودیاری میتواند ارزشمندتر از یک دوجـین جلـسه باشـد. 
این کتابهای انتخاب شده در حوزة دینی و فرهنگی باید خوب مطالعه شده، در طـول
جلسات مشاورهها به بحث گذاشته شوند. 
تکنیک توقـف فکـر (blocking Though (و تـصحیح مفـاهیم غلـط ( Correction
آمـوزش )، Ellis’s ABC paradigm) الـیس آلبـرت ABC الگـوی )، misconception
خودسازماندهی (training instruction Self (و خودتعلیمی از جملـه خودگـوییهـای
مثبت که در دین اسلام میتواند ذکرهایی باشد که مراجـع انجـام مـیدهنـد و موجـب
کاهش تـنش و اضـطراب و ایجـاد امیـدواری او مـیشـود. آمـوزش روابـط اجتمـاعی
(training Communication (و چگونگی شرکت در مراسـم دینـی و ترغیـب مراجـع
بهدلیل خاصیت تخلیة هیجانی و عاطفی، اعم از مراسم عزاداری یا جشن هـای مـذهبی،
آموزش دوسـتیـابی (training Friendship (بـا افـرادی کـه در ایـن مراسـم شـرکت
 میجویند (کولد. ج، 2002 ش، 2 ص، 19 

منابع:

درآمدی بر رابطه معنویت و دین با روانشناسی با تکیه بر دیدگاه چند تن از  روانشناسان مطرح

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۵:۵۱
یاسمین سادات حسینی

New psychology research highlights the value of consistency in closeness to God

Consistency in closeness to or distance from God is associated with heightened psychological well-being, according to new research published in the Journal of Social and Personal Relationships. The findings provide evidence that the level of closeness one feels to a deity is associated with important psychological outcomes.

“Some of my earlier research focused on religion and well-being. Oftentimes, I found closeness to God held unique significance for individuals’ well-being contemporaneously,” said study author Julian Culver (@JCulver89), a PhD candidate at Rice University.

“I was surprised by the lack of longitudinal investigations of either attachment or closeness to God, and well-being. So, I became curious about how this relationship fares longitudinally and whether it holds the same predictive power when examined cross-sectionally.”

 

For the study, Culver analyzed data from the National Study of Youth and Religion, a longitudinal survey of 3,290 English and Spanish-speaking individuals. He focused on a subset of 1,333 God-believing individuals who are Protestant, Catholic, or Latter-day Saint.

During three time points, the participants were asked “Do you believe in God, or not, or are you unsure?” and “How distant or close do you feel to God most of the time?”

Those who reported becoming less close to God over time tended to also experience reductions in self-reported life purpose, personal mastery, and life satisfaction compared to those who remained consistently close to God. Surprisingly, Culver also found being consistently distant from God predicted favorable levels of life purpose and satisfaction.

In other words, being consistently close to God or consistently distant was associated with better psychological outcomes than becoming closer to God or becoming more distant over time.

“To me, what’s interesting about this study is that the relationship between consistency in closeness to God and well-being mirrors some of what we know about social relationships in general. That individuals’ who are inconsistently close to God fare worse than their consistently close or distant peers is understandable to anyone who has experienced a relationship characterized by give and take imbalance. The findings from the present study build on the idea that one’s relationship with God can function similar to their social relationships,” Culver told PsyPost.

The study controlled for factors such as age, gender, education, personal income, and other variables. But like all research, the study includes some caveats.

“The NSYR data suffers from a lack of racial and religious diversity (i.e., most respondents are white and identify as either Protestant or Catholic). So, it would be interesting to examine what consistency in closeness to God looks like among non-whites affiliated with a minority religion and whether it predicts well-being in similar ways to that of white Protestants and Catholics,” Culver explained.

The study, “How Consistency in Closeness to God Predicts Psychological Resources and Life Satisfaction: Findings from the National Study of Youth and Religion“, was published September 17, 2020.

(Image by Pexels from Pixabay)

تحقیقات جدید روانشناسی ، ارزش انسجام در قرب با خدا را برجسته می کند

مطابق تحقیقات جدید منتشر شده در مجله روابط اجتماعی و شخصی ، انسجام در نزدیکی یا دوری از خدا با افزایش بهزیستی روانشناختی همراه است. این یافته ها شواهدی را نشان می دهد که میزان نزدیکی فرد با خدایی با نتایج مهم روانشناختی مرتبط است.

"برخی از تحقیقات قبلی من در مورد دین و رفاه بود. اغلب اوقات ، من فهمیدم که نزدیکی با خدا برای رفاه حال افراد از اهمیت بی نظیری برخوردار است. "، جولیان کولور (@ JCulver89 @) ، نامزد دکترا در دانشگاه رایس ، نویسنده این تحقیق گفت.

"من از عدم تحقیقات طولی در مورد دلبستگی یا قرب به خدا و رفاه تعجب کردم. بنابراین ، من کنجکاو شدم که چگونه این رابطه از نظر طولی متوقف می شود و آیا هنگام بررسی مقطعی همان قدرت پیش بینی را دارد؟ "


 
برای مطالعه ، کالور داده های حاصل از مطالعه ملی مطالعه جوانان و دین را مورد بررسی قرار داد ، یک بررسی طولی بر روی 3،290 فرد انگلیسی و اسپانیایی زبان. او بر زیرمجموعه ای از 1333 فرد معتقد به خدا متمرکز شد که از پروتستان ها ، کاتولیک ها یا مقدسین روزهای آخر هستند.

در طی سه زمان زمانی ، از شرکت کنندگان پرسیده شد "آیا به خدا ایمان دارید یا نه ، یا مطمئن نیستید؟" و "بیشتر اوقات چقدر با خدا فاصله دارید یا نزدیک هستید؟"

کسانی که گزارش می کنند با گذشت زمان به خدا نزدیکتر می شوند ، در مقایسه با کسانی که به طور مداوم به خدا نزدیک هستند ، کاهش اهداف زندگی گزارش شده ، تسلط شخصی و رضایت از زندگی را نیز تجربه می کنند. با کمال تعجب ، کالورول همچنین دریافت که دوری مداوم از خدا ، سطح مطلوبی از هدف و رضایت از زندگی را پیش بینی می کند.

به عبارت دیگر ، نزدیک بودن مداوم به خدا یا دور بودن مداوم با نتایج روانشناختی بهتر از نزدیک شدن به خدا یا دورتر شدن با گذشت زمان همراه بود.

"برای من ، آنچه در مورد این مطالعه جالب است این است که رابطه بین انسجام در قرب با خدا و رفاه برخی از آنچه را که ما در مورد روابط اجتماعی به طور کلی می دانیم ، منعکس می کند. این که افرادی که ناسازگار با خدا نزدیک هستند از همسالان خود که به طور مداوم نزدیک یا دور هستند ، وضع بدتری دارند ، برای هر کسی که رابطه ای را تجربه کرده است که مشخصه آن عدم تعادل در دادن و گرفتن است قابل درک است. یافته های مطالعه حاضر بر این عقیده استوار است که رابطه شخص با خدا می تواند عملکردی مشابه روابط اجتماعی آنها داشته باشد ". کالور به PsyPost گفت.

این مطالعه عواملی مانند سن ، جنس ، تحصیلات ، درآمد شخصی و سایر متغیرها را کنترل کرد. اما مانند همه تحقیقات ، این مطالعه برخی از هشدارها را نیز شامل می شود.

"داده های NSYR از عدم تنوع نژادی و مذهبی رنج می برد (به عنوان مثال ، بیشتر پاسخ دهندگان سفیدپوست هستند و پروتستان یا کاتولیک شناخته می شوند). بنابراین جالب است که بررسی کنیم انسجام در قرابت با خدا در بین غیر سفیدپوستان وابسته به یک مذهب اقلیت چگونه است و آیا این امر رفاه را از راه های مشابه پروتستان های سفیدپوست و کاتولیک ها پیش بینی می کند یا خیر. "

مطالعه ، "چطور انسجام در نزدیکی به خدا منابع روانی و رضایت از زندگی را پیش بینی می کند: یافته های مطالعه ملی جوانان و دین" ، در 17 سپتامبر سال 2020 منتشر شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۵
یاسمین سادات حسینی

اگرچه انسان یک موجود ناشناخته است، ولی رفتارهای وی تا حدودی از این ابهام پرده برمی‌دارد. لذا روان‌شناسان معاصر در مورد رفتارهای اجتماعی نظرات متفاوتی دارند. با اینکه غالبا در تئوری‌های موجود، نسبت به زدودن ناهنجاری‌ها و معضلات اجتماعی تأکید شده است ولی خروجی آن و آنچه که در عمل مشاهده می‌گردد به هیچ عنوان رضایت‌بخش و قانع‌کننده نیست‌‌.

اگر مهم‌ترین علت این ناخوشایندی را جستجو کنیم متوجه خواهیم شد که در بحث‌های روان‌شناختی بخصوص در بخش مهارت‌های رفتاری که در دانشگاه‌ها و کارگاه‌های مهارت زندگی مطرح می‌شود، عموما بُعد روحی انسان‌ها نادیده گرفته‌شده و اساسا در تعریف انسان از نگاه روان‌شناسان خطای راهبردی وجود دارد. همین مهم باعث می‌شود که در تنظیم روابط انسان‌ها بهره‌وری کاملی حاصل نشود!

اگر این موضوع را با توجه به اینکه دین اسلام یک دین پویا و فراگیر است از منابع دینی پیگیری کنیم معمای موجود به‌سادگی حل گردیده و برتری این مکتب باز هم خودنمایی می‌کند. از آنجایی که خالق انسان‌ها، به نحوه‌ی شکل‌گیریِ وجود انسان، دانای مطلق است؛ انسان را یک موجود دو بعدی و توجه به هر دو ابعاد را به صورت توأمان ضروری می‌داند: «جسم و روح».

پروردگار عالم روح را به خودش نسبت می‌دهد «ونفخت فیه من روحی»، البته باید دانست‌ که ارزش روح از نفس به مراتب بیشتر است. لذا پر واضح است که اگر در مباحث تربیتیِ انسان جنبه‌های روحانی وی در نظر گرفته نشود؛ انسان همواره در رفتارهای خود نقص خواهد داشت و اصولا قادر نخواهد بود که راه و روش کامل را در رفتارهای خویش اعمال نماید، ولو اینکه دستورالعمل‌های روان‌شناسان را نیز مو‌به‌مو اجرا نماید. برای اثبات این مدعا و اینکه اسلامِ عزیز بهترین ایدئولوژی‌های روان‌شناختی را ارائه کرده است موضوع را در قالب دو مثال دنبال می‌کنیم:

۱- وقتی که مشکلات زن و شوهر بخاطر یک موضوعِ خیلی جزئی حاد می‌شود؛ مثلا زن می‌گوید: من باید روزی چهار ساعت در خانه مادرم باشم ولی شوهر می‌گوید نخیر این کار تو اشتباه است!. در این چالش، شاید دستور‌العمل روان‌شناس این باشد که بایستی هر دو از موضع خود کوتاه آمده و توقع‌ها را کاهش دهند و در نهایت به یک نقطه تعادل برسند! اما واقعیت قضیه این است که این دستورات فقط لقلقه زبان بوده و در عمل اجرائی نمی‌گردد، در نتیجه این مشکل حل نخواهد شد.

در حالی‌که اگر پای دین به میان بیاید، مسئله زود‌تر و بنیادی‌تر حل خواهد شد؛ مثلا روان‌شناش بگوید: به هر حال ما مسلمانیم و نسبت به برخی از مسائل بخصوص موضوعاتی که مستقیما زندگی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد باید حساس و پای‌بند باشیم، واقعیت این است که در همان روز اول وقتی‌که دختر و پسر با هم عقد می‌شوند، دختر خانم با اختیار تام و چه بسا با علاقه رومانتیک و در حالی که از سلامت عقل برخوردار است، خودش را به زوجیت آقا پسر در می‌آورد و حتی این زوجیت نیاز به قبول دارد، یعنی تا آقا پسر قبول نکند زوجیت شرعی اتفاق نمی‌افتد، چه اینکه اصولا فلسفه زوجیت این است که زن در حیازت (رضایت) شوهر قرار می‌گیرد.

این حقیقت بیان می‌دارد، تا زمانی که زوجیت باقی است حیازت هم با آن هست، زمانی حیازت از بین خواهد رفت که علقهٔ زوجیت منتفی گردد، بنابراین طبق دستور دین، زن هر کاری -کارهایی که مربوط به طرفین باشد نه کارهای شخصی- که انجام می‌دهد آزاد است و اشکالی ندارد اما باید شوهر هم از کارش راضی باشد. به هر حال وظیفه زن این نیست که چند بار باید منزل مادرش برود یا اصلا نرود، بلکه وظیفه‌اش این است که از هر طریق ممکن شوهرش را راضی نگه‌ دارد. ضمن اینکه یاید به خانم گفت که اگه شوهرت را دوست داری حتما رضایتش را بگیر. البته برای حالت عکس این موضوع هم اسلام دستورات مؤثری دارد که فعلا مورد بحث نیست.

۲- در بحث کنترل شهوت هم اگر دستورات دین و همان بُعد معنوی انسان ملاحظه نگردد بازهم راهکارهای صرفا علمی روان‌شناسان مشکل را به شکل بنیادی حل نمی‌کند، بدون دستور دین اساسا مشکل حل‌شدنی نیست، دیدگاهی روان‌شناسانه نسبت به شهوت این است که شهوت تابع عقل نیست! بلکه برعکس است؛!

اگر بگوئیم که واقعیات زندگی همین است یقینا در تعریف کلمات خطای راهبردی خواهیم داشت، چرا که واقعیات از دیدگاه دین غیر از واقعیاتی است که روان‌شناسان ارائه می‌‌کنند، دین عقل را یکی از مهم‌ترین منابع شناخت و یک نیروی کنترل‌کننده‌ی قوی معرفی کرده و مدام انسان‌ها را به شیوه درست تفکر کردن و تعقل کردن فرا می‌خواند.

با توجه به این مطلب، اگر ماهیت شهوت را از طریق عقل نشناسیم، هیجگاه قادر به کنترل آن نخواهیم بود. به هر حال به نظر می‌رسد که اگر بخواهیم تا حدودی می‌توانیم شهوت را کنترل نمائیم و تابع عقل قرار دهیم؛ ولی برای نحوه صحیح آموزش تفکر و تعقل ناگزیر هستیم که دستورات دین را اعمال نمائیم؛ در غیر این صورت مددکاران اجتماعی قادر نیستند وضع موجود را به سمت یک وضع مطلوب هدایت نمایند.

منابع:

خبرگزاری صدای افغان(آوا)،کد خبر142975

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۵۸
یاسمین سادات حسینی

هرچند پزشک یونان باستان بقراط نوشته است که صرع از نظر او" به هیچ روی مقدس تر از سایر بیماری ها نیست"(بقراط،1952).پیوند این مرض با دین در عصر او مطرح بود و هنوز هم هست.البته امروز هیچکس بر آن نیست که صرع از امور مذهبی نشات می گیرد؛ اما باز هم چنین تلقی میشود که صرع با بیان مذهبی رابطه ی وسیعی دارد.پذیرش رسمی چنین احتمالی در عالم پزشکی نخستین بار در قرن نوزدهم روی داد(دیوهرست و بیرد،1970).

یکی از متون ارجمند  روانپزشکی در اوایل قرن بیستم"دین ورزی مرضی"را از ویژگی های مهم ثرع می دانند(کرافت-ابینگ،1904).

این نکته با کیفیتی بهتر در آثلر روانپزشکانه ی دیگر هم مطرح شد(استراوس،1959).

وایت و وات(1981)،بو اذعان به اینکه پیوند دین و صرع در مجموع بسیار ضفیف است،بر آن شدند که رابطه ی ویژه تری میان دین و صرع لوب گیجگاهی(تی ال ای) وجود دارند-نظری که اکنون رایج است،گرچه پذیرش آن نیاز به تامل بیشتری دارد.

اوگاتا و میاکاوا(1998) درنمونه ای شامل۲۳۴بیمار مبتلا به صرع لوب گیجگاهی و دستگاه کناری را بررسی کردند؛فقط سه مورد،یا ۱.۳درصد گزارش کردند که حمله های صرع در آنها با محتوای مذهبی همراه بوده است.بنابراین؛پیوند صرع و دین،اگرچه وقتی روی دهد بسیار در خور توجه است،در عمل دور از واقعه به نظر می رسد.

با این حال، انتظار وجود چنین رابطه ای موجب پژوهشهای بسیار مهمی شده است.

آمار های مذکور تا حدی معلوم می دانند که چرا در این کار از نمونه های بسیار کوچک بهره میگیرند.

منابع:

فصل سوم،کتاب روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی،برنارد اسپیلکا،ص85-86

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۳:۰۹
یاسمین سادات حسینی

همبسته های زیست شناختی نیایش نشان می دهد که نیایش در سلامت کسانی که به ان می پردازند عملا موثر است.یکی از راه های پی بردن به این نکته در نطر گرفتن نیایش به عنوان( شگرد تنظیم عاطفه)است.(کونینگ،گئورگ و زیگلر،1988). در یک بررسی راجع به بزرگسالان مسن،نیایش ظاهرا نمود های منفی عاطفی را که ناشی از فشار بود کاهش داد(کونیگ ودیگران،1988).فرّارو وآلبرشت-ینزن(1991)، با استفاده از نمونه های ملّی و فراگیر،نتیجه گرفتند که(کسانی که نیایش میکنند و فعالانه تر در دبن خود شرکت می کنند سالم ترند).بررسی بیمارانی هم که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفته بودند نتیجه مشابهی را نشان داد؛بنابر ادعای بررسی کنندگتن،کسانی که نیایش می کردند پس از عمل از سلامت عاطفی بیشتری برخوردار بودند(ای،بولینگ و پبترسون،2000). گرچه تاثیرات و همبستگی های مثبتی میان نیایش و سلامت جسمانی دیده میشود،کسانی که درباره ی این ادبیّات به وارسی های گسترده پرداخته اند در نتیجه گیری های خود محتاط ترتد.

از نطر آنها،در طراحی،تحلیل،تفسیر این پژوهش ها اشکالات مختلفی وجود دارد.

نیایش ظاهرا مفید است،امّادلایل این امر چندان روشن نیست.بازهم لازم است که شور و هیجان خود را در این مورد مهار کنیم.

منابع:

فصل سوم،کتاب روانشناسی دین بر اسای روبکرد تجربی،برنارد اسپیلکا،ص92-93

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۲:۴۱
یاسمین سادات حسینی